گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
سفرنامه شاردن
جلد سوم
فصل سوم اقتصاد سياسي‌




سياست ايران مبتني بر اساس و نظم ثابت و قابل اطمينان نيست، مقررات همه امور به مناسبتهاي خاص تنظيم يافته، و هر كار مهم به دليلي خاص مطرح مي‌شود و مورد عمل قرار مي‌گيرد. و اين بدين سبب است كه وزيران همواره در انتظار آنند كه هاتف غيب الهام بخش آنان باشد.
در ايران هرگز به رسم اروپا هيأت وزيران مسؤول اداره امور مملكت نيستند و شاه با ياري و راهنمايي صدر اعظم و صاحب منصبان ارشد كليه امور مهم را عهده‌دار است، و اگر اتفاقا جنگي پيش آيد خواه براي آغاز كردن آن، و خواه براي نمودن اهميتش، بزرگان هر طبقه را براي مشورت احضار مي‌كند، سپس كتاب قرا «1» يا مجموعه انقلابات و تحولات آينده را مطالعه مي‌كنند تا در آن براي اتفاقاتي كه پيش آمده چاره‌گريهاي روشني بيابند.
اين كتاب كه واجد اعتبار سي بل (Sibyles( در نظر روميان مي‌باشد محتوي نه هزار بيت است و هر بيت پنجاه حرفي در يك سطر نوشته شده. كتاب موصوف تأليف شيخ صفي الدين جدّ پادشاهان صفوي است كه اكنون نيز صاحب تخت و نگين‌اند، و ايرانيان بر اين باورند كه در اين كتاب قسمتي از وقايع و تحولاتي كه تا پايان عمر زمين در آسيا روي مي‌دهد درج شده است. اين كتاب بي‌نظير با دقت و مواظبت تمام در گنجينه سلطنتي نگهداري مي‌شود. حتي نمي‌گذارند مردم از وجود اين كتاب بي‌نظير آگاه شوند. اين شوراي عمومي ايشانقي (Ichengui( ناميده
______________________________
(1)- كمپفر نام اين كتاب را قرا جلد ذكر كرده، زيرا مطالب آن روي پوستهاي سياه نوشته بوده است.
ص: 1159
مي‌شود كه به معني شوراي جنگي است.
گر چه در ايران هيأت دولت مشخص و معين وجود ندارد، اما رجال مسؤول به هر حال رها نمي‌كنند كه كارها با هم اختلاط يابد. آنان هر روز صبح و عصر در محل كاخ در عمارتي كه كشيك خانه نام دارد اجتماع مي‌كنند و به رتق و فتق امور مي‌پردازند. بزرگان در آن جا به انتظار مي‌نشينند تا شاه در مجمع آنان درآيد و معمولا وي بين ساعت يازده و ظهر وارد كشيك خانه مي‌شود. شركت كنندگان در مجمع درباره مسائل مهمي كه شاه بايد راجع به آنها اظهارنظر كند و راي دهد به مذاكره مي‌پردازند. پادشاه نيز معمولا درخواستها و عرضحالهايي را كه به دربار رسيده به مجمع ارجاع مي‌كند، تا بزرگان درباره جوابي كه بايد داده شود به شور بنشينند و به عرض او برسانند. همچنين گزارشهايي را كه مي‌خواهد نظر اعضاي هيأت را درباره آنها بداند بدان مجمع احاله مي‌كند.
موضوعي كه سخت مايه نگراني و ناراحتي وزيران است مجلس مشاوره و فرماندهي حرمسراست. اين مجلس گر چه رسمي نيست اما تصميماتي كه در آن گرفته مي‌شود از مذاكرات و تصميمات مجلس وزيران اعتبار بيشتر دارد. اعضاي اصلي مجلس مشاوره حرمسرا مادر شاه، خواجه سرايان مهم و معشوقه‌هاي مورد توجه شاه مي‌باشند، و اگر وزيران نتوانند تصميمات خود را با هوسها و منافع اعضاي مجلس مشاوره حرمسرا هماهنگ كنند نه تنها حاصل مذاكرات و زحماتشان به هدر مي‌رود، بل كه بسا ممكن است جان خودشان در معرض تلف افتد. زيرا شاه بيشتر ساعات عمرش را در حرمسرا مي‌گذراند. لاجرم معشوقان زيبا و مادرش بر او نفوذ كامل دارند و در حقيقت مالك وي مي‌باشند.
در ايران سلطنت موروثي، و حقّ اولاد ذكور است، اما فرقي ندارد كه پسر از مادر منسوب به خانواده سلطنت به دنيا آمده باشد يا زاده كنيزي باشد، و اين امر ناشي از اين واقعيت است كه جانشينان حضرت پيغمبر از طريق دخترش حضرت فاطمه سمت امامت يافتند، زيرا پسران حضرت رسول پيش از اين كه به سنّ ازدواج برسند درگذشتند، و براي حضرت جز فاطمه اولادي نماند كه وي را به عقد ازدواج پسر عمويش حضرت علي درآورد، و از نسل او امامان در وجود آمدند.
اما آنچه در قوانين حقوقي ايران بيشتر درخور شگفتي است اين است كه افراد كور حقّ پادشاهي ندارند. اين قانون كه بيشتر نكات و مفاهيم اخلاقي آن مورد توجه و
ص: 1160
مدّ نظر بوده، اكنون در ايران به صورت عادت درآمده و اجرا مي‌شود. بدين صورت كه پادشاه افراد ذكور خاندان سلطنت را كور مي‌كند تا هرگز آرزو و سوداي سلطنت در ذهنشان خطور نكند. اين سياست درباره فرزنداني كه از نسل ذكور يا اناث دودمان سلطنت در وجود مي‌آيند يكسان اجرا مي‌گردد؛ زيرا چنان كه گفتم فرزندان ذكور هر دو شاخه ذكور و اناث مي‌توانند پادشاه بشوند.
نابينا كردن افراد ذكور خانواده سلطنت در هر سن و سال كه باشند بدين سان صورت مي‌پذيرد كه پادشاه فرمان كتبي صادر مي‌كند كه فلان پسر منسوب به خاندان سلطنت را نابينا كنند. فرمان را به دست نخستين كس كه ديده شود مي‌دهند تا به مقصد برساند. زيرا در ايران دژخيم موظف كه پيوسته در خدمت باشد وجود ندارد.
حامل فرمان، آن را به عمارتي كه بچه در آن جاست مي‌برد و مي‌گويد طبق فرمان شاه آمده است، تا فلان شاهزاده را ديدار كند، و درباره موضوعي كه به سود و صلاح اوست گفتگو كند، و چون كسان شاهزاده از متن فرمان آگاه مي‌شوند شيون و فغانشان به آسمان بلند مي‌شود، امّا چون چاره ندارند خواجه سرا طفل را به آورنده فرمان مي‌سپارد، و او شاهزاده را پيش اجرا كننده فرمان مي‌برد. عامل روي زمين مي‌نشيند، طفل را روي زانوانش دراز مي‌كند، صورتش را به طرف بالا مي‌گرداند و در حالي كه با بازوي چپش سر طفل را به سختي مي‌فشارد با يك دستش پلك چشم بچه را باز مي‌كند، و با دست ديگرش به وسيله يك نشتر مردمك‌هاي چشم بچه را يكي پس از ديگري بي‌آنكه تباه شود بيرون مي‌آورد، آنها را در دستمال مي‌گذارد و پيش پادشاه مي‌برد.
بچه نابينا را به آن جا كه برده بود بازمي‌گردانند. در آن جا با گردهايي بر جراحتش مرهم مي‌نهند و وقتي زخم درمان شد از حدقه چشم چيزي ترشح نمي‌شود امّا تا زماني كه طفل زنده است همچنان اشك مي‌بارد، و اين امر همواره او را قرين رنج و زحمت مي‌دارد، زيرا هر زمان در انجمني حضور مي‌يابد ناچار است گاه گاه براي ستردن اشكهايش از ميان جمع بيرون برود و آنها را پاك كند، و نواري پاكيزه دور سر بپيچد. نواري كه اين شاهزادگان تيره‌بخت براي پوشاندن حفره‌هاي چشمان خود به كار مي‌برند عبارت از دستمالي ابريشمين تا شده به عرض دو شست يا روباني سبز رنگ است.
بركندن مردمك چشم شاهزادگان از زمان پادشاهي شاه عباس دوّم معمول
ص: 1161
شده، و پيش از آن به چشمان آنان ميل مي‌كشيدند. بدين سان كه تيغه مسين از حرارت تافته‌اي را از نزديك چشمشان چنان مي‌گذراندند كه ديدگانشان بر اثر شدت حرارت و شدت تابش تيغه سخت آزرده مي‌شد، و چشم را نيروي ديدن نمي‌ماند؛ اما نه چنان كه از تشخيص دادن نور عاجز ماند، و گاه اين عمل چنان كم خطر صورت مي‌گرفت كه چراغ چشم يكسره كشته و خاموش نمي‌شد، و باري رمقي در آن به جاي مي‌ماند.
در زمان پادشاهي شاه عباس ثاني يك بار چنين اتفاق افتاد كه يكي از برادرانش به ديدار عمه و پسر عموهايش كه كاخشان در نزديكي مسكن هلنديان بود، رفت. آنان جملگي به هوس افتادند براي سرگرمي و گذراندن وقت به ديدن هلنديها بروند، و به آنان خبر دادند. هلنديان آنان را به شام خوردن دعوت كردند. برادر پادشاه و چند تن از شاهزادگان نابينا شده به آن جا رفتند، و وقتي ميزبانان مشعل آوردند حاضران متوجه شدند كه چشمان ميهمانشان قادر به تشخيص دادن نور مي‌باشد؛ و از آنان پرسيدند مگر چشمتان جايي يا چيزي را به درستي مي‌بيند؟ برادر پادشاه جواب داد، آري، چنان كه گاهي مي‌توانم بي‌عصا راه بروم.
از بخت بد يكي از جاسوسان دربار كه مأمور نظارت بر گفتار و كردار بزرگان بود چنان كه شيوه كارشان است براي برانگيختن خشم و غضب پادشاه پرسش و پاسخ اين دو را به وي خبر برد. شاه برآشفت و گفت: چطور اين كوران جسورانه به بينايي خود مي‌بالند و خوش دلند! تصميم مناسبي اتخاذ مي‌كنم! سپس دستور داد مردمك چشم همه آنان را به ترتيبي كه شرحش را نوشتم از حدقه بيرون بياورند.
بنا به رسم، پسر بزرگ پادشاه به شرط اين كه كور نباشد جانشين اوست. اما پادشاه خود مي‌داند عصاي سلطنت را به دست چه كسي بسپارد. از اين رو نخست چشم همه برادران بزرگ‌تر از خود را كور مي‌كند.
تاريخ گويا بر اين است كه شاه اسماعيل خدا بنده وسيله يك تيغه فلزي سرخ شده از حرارت آتش كور شده بود. اين گفته از آن انتشار يافته بود كه اصولا چشمان وي ضعيف و پيوسته قي آلود بود، و عثمانيان به غرض شايع كرده بودند كه چشمانش را با تيغه تافته كور كرده‌اند، و از اين جهت پيوسته از ديدگانش اشك مي‌ريزد.
ايرانيان مي‌گويند رفتار پادشاهان نسبت به شاهزادگان از اين كه به كور كردنشان قناعت مي‌ورزند نشان رأفت و مداراي ايشان مي‌باشد، زيرا تركان
ص: 1162
شاهزادگان را مي‌كشتند، و هرگز به كور كردنشان بسنده نمي‌كنند. همچنان مي‌گويند چون كور كردن شاهزادگان موافق و منطبق با مصالح ملي است با قوانين شرعي و عرفي مباينت ندارد. اما به دو دليل كشتن شاهزادگان به هيچ روي روا نيست. نخست اين كه ريختن خون بي‌گناهان بر اطلاق حرام است. دو ديگر اين كه بسا ممكن است بازماندگانشان بلا عقب بمانند، و اگر آن شاهزادگان زنده نباشند، نژاد قانوني پادشاه از بين مي‌رود.
كودكان خاندان سلطنت خاصه آنان كه پسرند همواره در اسارت و انزوا پرورش مي‌يابند؛ و جز پدر و مادر خود كه با آنان زندگي مي‌كنند، و خواجگاني كه مأمور نگهباني آنان مي‌باشند، هيچ كس را نمي‌بينند، آنان زير نظر مادر تربيت مي‌شوند، و تا زماني كه شانزده يا هفده ساله شوند خواجگان آنان را تعليم مي‌دهند.
آن گاه عمارتي جداگانه به ايشان مي‌دهند، و دختري نو رسيده و زيبا را به انتخاب خودشان به عقد و ازدواج ايشان درمي‌آورند، و چند خدمتگر كه دختر يا خواجه‌اند به اختيارشان مي‌گذارند. اينها كه گفتم مجموع اطلاعاتيست كه من درباره چگونگي زندگي شاهزادگان كسب كرده‌ام، و بر اين باورم كه هيچ كس نمي‌تواند بيش از آنچه من دانسته‌ام در اين زمينه كسب كند.
بسياري از درباريان و جاه‌مندان و بزرگان كه هر روز بي‌رودربايستي آزادانه با ايشان سخن مي‌كردم به من گفتند كه بيش از اين چيزي نمي‌دانند. زنان اين كسان نيز گاهي كه براي ديد و باز ديد به كاخ شاه مي‌روند هرگز به عماراتي كه شاهزادگان در آنها مسكن دارند نزديك نمي‌شوند، و اين كه بر اين شاهزادگان در جايگاه سكونتشان چه مي‌گذرد از جمله رازهاي سر به مهري است كه هيچ كس هرگز به آنها آگاه نمي‌گردد، و هيچ كس واقف نيست كه شاه با اين كودكان و برادران و بچه‌هاشان چگونه رفتار مي‌كند. ميان اين همه ابهامات مي‌توان باور كرد كه هيچ كس اجازه ندارد به پسر ارشد بگويد كه پس از پدرش او پادشاه مي‌شود، حتي به او نمي‌گويند كه پسر پادشاه است، فقط به وي خبر مي‌دهند يكي از منسوبان خاندان سلطنت است. او نمي‌داند كه سرنوشت و تقديرش چيست، و زماني اين رازها بر او آشكار مي‌شود كه عصاي سلطنت به دستش مي‌دهند، و با توجه به نحوه آموزش و پرورشي كه درباره وي اعمال كرده‌اند مي‌توان سنجيد كه وي شايستگي و آمادگي پادشاهي دارد يا نه.
ص: 1163
به اين شاهزادگان دانشي جز خواندن، نوشتن، گزاردن نماز، و شرعيات نمي‌آموزند، و غير تيراندازي با كمان و بعضي كارهاي دستي هنري به آنان ياد نمي‌دهند؛ و در زمينه آموزشهاي فكري و هنرهاي زيبا فقط چيزهايي به آنان تعليم مي‌دهند كه ناظر به امور ديني و تفسير قرآن باشد. شاه عباس تفسير را نيكو مي‌دانست، و در نقاشي و خوش‌نويسي في الجمله باهنر بود. اما پسر و جانشينش شاه سليمان تا آن جا كه من آگاه شدم هيچ هنر نداشت. اكنون بينديشيد اين پادشاهان با آن گونه آموزش و پرورش كه شرح دادم چه شايستگي و قابليت براي پادشاهي دارند. اينان كه از جهان و وقايع گذشته و حال كاملا بي‌خبرند، نيروي تفكر و شناسايي و قضاوتشان رشد نكرده و مستغرق درياي شهوت‌راني و لذت‌جويي مي‌باشند، بدون تهذيب بار آمده‌اند، و جز كاخ پادشاهي جايي نديده‌اند چگونه بر كشوري گسترده دامن سلطنت توانند كرد. اين سلاطين وقتي به پادشاهي مي‌رسند چنين مي‌نمايد كه بناگاه از فراز ابرها بر زمين فرود آمده‌اند. همين كه چشم خود را مي‌گشايند از بخت بد محصور گروهي خوارمايگان سرد نفس بيمار دل متملق مي‌شوند كه وي را چون بت مي‌ستايند.
زشتگاريهايش را هنر مي‌نمايند و آفرين مي‌گويند. بنابراين شگفت نيست كه چرا افكار و اعمالشان موافق عقل و تدبير نيست. بزرگترين عيبشان اين است كه قدر و ارزش فضيلت و لياقت و كفايت را نمي‌شناسند، و بي‌آن كه پي به اهميت كارهاي گران ببرند آنها را به افراد نااهل و ناسزاوار واگذار مي‌كنند.
اما شاهزاده خانمها وقتي به سنّ رشد مي‌رسند و مورد لطف و عنايت پادشاه قرار مي‌گيرند، شاه مصمم به عروس كردن آنان مي‌شود. آنان را به زني به علماي ديني اهل و معروف مي‌دهد، نه به فرماندهان سپاه و اميران لشكر و جاه‌مندان كشوري؛ زيرا بيم آن دارد كه مبادا آنان به اعتماد منسوب شدن به خانواده سلطنت سوداهاي خام در سر بپرورانند، و به مخالفت با وي برخيزند. افزون بر اين چون شاهزاده خانمها همواره به ناز و نعمت بار آمده‌اند و مغرور و خودستايند علماي دين بهتر مي‌توانند روحيه غرورآميز و رفتار خشن و آمرانه آنان را با نرمخويي و شكيبايي ذاتي خود تحمل كنند.
اگر محل سمت اجتهاد خالي باشد شاه اين مقام بزرگ و مهم را به دامادش مي‌سپارد تا او بتواند در مدتي نه بسيار دراز دارايي زياد بيندوزد، و شاهزاده خانم را نيز با ميليونها ثروت به خانه وي مي‌فرستد. اما زندگي و آينده فرزندان نرينه اين دو وابسته به اراده شاه است. از اين رو وقتي شاهزاده خانم پسر مي‌زايد، همه بستگان و
ص: 1164
افراد خانواده‌اش به غم مي‌نشينند. همچنين اگر فرزند نياورد ناشاد مي‌شوند.
رسم بر اين است همين كه شاهزاده خانم وضع حمل كرد به شاه خبر مي‌برند، و از او مي‌پرسند ميل و اراده شاه نسبت به نوزاد چيست، و با او چه بايد كرد. آن گاه پادشاه با نظر مساعد يا نامساعدي كه به پدر و مادر نوزاد دارد و با توجه به خلق و خوي خود فرمان لازم را صادر مي‌كند. شاه صفي اول عمه‌اش را كه همسر شيخ الاسلام بود چندان دوست مي‌داشت كه هيچ يك از پسرانش را كور نكرد. من سه نفر از پسرانش را ديده‌ام، بزرگ‌ترين آنان برعكس از عمه‌اش كه يگانه خواهر پدرش بود چندان متنفر بود كه به وي اجازه نداد به هيچ يك از نوزادانش خواه پسر و خواه دختر شير بدهد؛ و اين مادر سيه ستاره تيره روز هرگز بچه‌هاي خود را زنده نديد، و براي اين كه بيشتر او را شكنجه كند، و دلش را بسوزاند در حالي كه خشونت و تيزخشمي و وحشيگري را نسبت به عمه‌زادگانش روا مي‌داشت بر ديگر نوزادان و بچه‌هاي دودمان سلطنت كه قرابتشان از عمه‌زادگانش بسي كمتر بود هرگز آسيب نرساند نه كورشان كرد و نه آنان را كشت.
همين كه شاه نو بر اريكه سلطنت تكيه زد، براي اين كه خاطرش را از انديشه‌هاي بدخواهي برادر و برادرزادگانش بپردازد فرمان داد يا آنان را به زندان درافگنند يا كور كنند و يا بكشند. و در اجراي اين فرمان هيچ مانعي و مشكلي در ميان نيامد، زيرا هيچ كس ندانست شاه كي بدين عمل تصميم كرد، و چه زمان اجرا شد. شگفت‌انگيزتر اين كه تقريبا هيچ كس آگاه نشد كه پادشاه چند پسر، چند برادر و چند خواهر داشت.
كشور ايران به سرزمينهاي دولتي و خاصه تقسيم مي‌شود كه در اصطلاح محل موقوفه و خاصه مي‌نامند «1» و به معني املاك عمومي و املاك اختصاصي است. معني موقوفه درهم فشرده و كنار گذاشته شده، و معني خاصه، خصوصي است. همچنين سرزمينهاي دولتي به معني و مفهوم ممالك، يعني اراضي متعلق به دولت مي‌باشد.
فرق سرزمينهاي دولتي و املاك خاصه اين است كه حاكم هر ايالت در حكم شاه
______________________________
(1)- وقف از نظر لغّوي به معني ايستادن، آرام گرفتن، منع كردن، جلوگيري كردن، بازداشتن، فرو نشاندن جوشش ديگ به آب سرد، نگهداشتن و حبس كردن است؛ و طبق ماده 55 قانون مدني وقف عبارت است از اين كه عين مال حبس و منافع آن تسبيل شود.
ص: 1165
كوچكي در محل حكومت خود مي‌باشد.
درآمدهاي حاصل از املاك دولتي را به مصرف مخارج و حقوق صاحب منصبان و سپاهيان چريكي كه زير فرمان دارد مي‌رساند، حقوق خود را نيز از آن برمي‌دارد، و مبلغ كمي نيز به خزانه پادشاه مي‌فرستد. اما درآمد زمينهاي خاصه كه زير نظر ناظر جمع‌آوري مي‌شود همه عايد خزانه مي‌گردد.
اين نحوه تفكيك تا پيش از زمان پادشاهي صفي اول معمول و مرسوم نبود.
ساروتقي صدراعظم وي كه خواجه و مردي مدبر و هوشمند و با كفايت بود در حدود صد و هشتاد سال پيش اين آيين را بنيان نهاد. وي به پادشاه گفت: پدر فقيدش چون در تمام مدت سلطنت با دشمنانش مي‌جنگيد موافقت كرد كه در ايالات بيشتر درآمدها را صرف تربيت و آراستن سپاه كنند زيرا لشكريان زياد به كارش بود. اما وي كه اكنون نه با كسي مي‌جنگد، و نه در آينده با دشمن سر پيكار دارد، بايد جلو بيهوده خرجيهاي حكام را كه هر كدام براي خود درباري تشكيل داده است، بگيرد.
اين سياست و طرح نقشه مورد پسند و موافقت شاه قرار گرفت، و چون از يك طرف حاكمان ايالات بر گسترده‌ترين و آبادترين قسمتهاي مملكت حكومت مي‌كنند، و از سوي ديگر تربيت و ترتيب سپاه از آن پس ضرورت نداشت، بيشتر زمينها به نام شاه مصادره شد، و اداره آن را به عهده ناظر سپردند. از اين زمان چنان كه مي‌گويند به هشت ميليون ترقي يافت.
شاه عباس پسر شاه صفي اين سياست را دنبال كرد، و براي مزيد جلوگيري از صرف مخارج بيهوده حكومت بسياري از ايالات و ولايات را كه بيم شورش و جنگ در آنها نبود مانند قزوين در پارت، گيلان و مازندران كه هيركاني قديم هستند، و كرمان كه جزو ماد (Medie Atropatienne( مي‌باشند و خراسان كه باكتريان (Bactriane( و آذربايجان كه مدي است، منحل كرد، و من همه اين ايالات و ولايات را بي‌حاكم ديدم، ولي همين كه بيم حمله بيگانگان بر آنها در ميان آمد دگر بار به آن جا حاكم اعزام داشتند. چنان كه در آغاز پادشاهي شاه سليمان مقارن با سال 1668 و سال 1669 ميلادي، چهار تا پنج هزار قزاق در سواحل بحر خزر نفوذ كردند، و شاه براي مقابله با آنان به دو ايالت هيركاني حاكم فرستاد. همچنين همين كه بيم تجاوز عثمانيها و تاتارها در ميان آمد پادشاه براي مدي و باكتريان حكومت اعزام داشت؛ و چون دفاع از سراسر كشور لازم آمد به سرزمين پارس نيز حاكم فرستاده
ص: 1166
شد. ديري نپاييد اوضاع كشور دگر بار آرام گرديد و سياست زمان سلطنت شاه صفي مجددا اعمال شد.
ايرانيان با اين روش حكومت سخت مخالف و بر اين اعتقادند پيشكاراني كه به ايالات فرستاده مي‌شوند همانند زالوهايي مي‌باشند كه هر چند خون ملت را بمكند سير نمي‌شوند، و براي انباشتن خزانه پادشاه چندان كه بتوانند بر مردم ستم روا مي‌دارند. آنان به بهانه پر كردن خزانه، شكايتهاي مردمان را در مورد ستمهايي كه بر ايشان مي‌رود ناشنيده مي‌گيرند، و مي‌گويند چون بايد مصالح و منافع شاه را بر همه چيز مقدم بدارند، ناچارند بر خلاف ميل باطني خود به شيون و استغاثه ستمرسيدگان نپردازند. اما اين بهانه‌اي بيش نيست، و اين بيدادگريها و تاراجگريها براي اين اعمال مي‌شود كه بر دارايي خويش بيفزايند. اين حاكمان دور از نصفت و مردمي مي‌پندارند ايالتي كه بر آن حكومت مي‌كنند از آن آنهاست، و مردم آن ديار براي اين آفريده شده‌اند كه پيوسته در كار و تلاش باشند، و حاصل دسترنج خود را به ايشان بدهند. اين حكمرانان ستم پيشه قسمتي از آنچه را مي‌ربايند خرج آراستن دربار خود، و نگهداري افرادي مي‌كنند كه حافظ منافع و مصالح آنان باشند.
ايرانيان را عقيده بر اين است كه ادامه اين روش حكومت هم عامه مردم را به خشم و شورش برمي‌انگيزد و هم كشور را ضعيف مي‌كند. زيرا در صورتي كه وضع بدين سان بماند براي نگهباني مملكت سپاهي خوب تربيت نمي‌شود، و فرماندهان كارآمد و لايق و مسلط به امور نظامي و فرماندهاني كه مصالح مردم و كشور را بر مطامع و منافع خود ترجيح نهند روي كار نمي‌آيند.
اكنون مملكت در آستانه تعرّض و تجاوز دشمنان قرار گرفته، و حال آنكه پيش از اين زمان حاكمان مملكت را از تجاوز بيگانگان در امان مي‌داشتند و حراست مي‌كردند. همچنين مي‌گويند ادامه اين سياست مردم كشور را به فقر و نابودي مي‌كشاند؛ زيرا پولي كه بايد در راه آسايش مردم در سراسر كشور جريان داشته باشد به خزانه پادشاه سرازير مي‌شود؛ و اين كار ناصواب درست به مثابه اين است كه طلا و نقره‌اي را كه به زحمت از معدن بيرون كشيده‌اند دگربار در شكم زمين دفن كنند.
زماني كه اقليم پارس حاكم خوب داشت به كشوري مي‌ارزيد، و شيراز حاكم نشينش آباد و پر نعمت و پر جمعيت، و همانند پايتخت كشوري باشكوه و پر ثروت بود. اما از زماني كه حاكمش رفته و به جاي او پيشكاري آمده هشتاد هزار نفر از
ص: 1167
جمعيت شهر كاسته شده است.
به حاكمان ايالات خان مي‌گويند، و از اين لفظ قدرت و توان‌مندي اراده مي‌شود، و لقب قديم فرمانروايان آسياي كبير بوده است. در فصل نهم تاريخ كينت كورث (Quinte Curce( آمده كه دو نفر از پادشاهان هند پرتي خان (Porti Can( و موزي خان (Musi Can( بدين لقب ملقب بوده‌اند.
مردم مشرق زمين بر خلاف ما كه لقب را در اول اسم در مي‌آوريم به آخر آن مي‌افزايند، و اكنون نيز در مشرق زمين رسم بر همين است، و فرمانروايان اين سرزمين پهناور كه از سواحل درياي خزر تا ديوار چين دامن گسترده است همه با لقب خان خطاب مي‌شوند. مثلا مي‌گويند خاقان يا خان كبير كه عنوان فرمانرواي تركستان جنوبي است. همچنين مي‌گويند خان بلخ، خان سمرقند، خان بخارا كه همه از تيره‌هاي ازبك مي‌باشند. و خان قبايل خانه به دوش و چادرنشين تاتارهايي كه در سرزمينهاي مجاور لهستان سكونت دارند.
خانها عموما مانند يك پادشاه كوچك بر سرزمين و قوم خود حكومت مي‌كنند و مانند سلاطين كاخ، دربار، ديوان محاسبات دارند. همچنين در قصر خود براي ساختن و پرداختن و نمايش دادن آثار هنري و صنعتي داراي كارگاهها و گالريهاي مخصوص مي‌باشند.
تنها فرق خان‌ها با پادشاهان در سازماندهي اين است كه عدّه افراد قبايل و درآمد آنان از جمعيت كشور پادشاه و عايدات او، بغايت كمتر است؛ و اگر كسي بتواند پيش از باريافتن به دربار شاه در دربار حكام ايالات راه يابد، و سازمان و آداب فرماندهي وي را به نظر تحقيق و تأمّل بنگرد براي وي به راستي جالب و دلپذير و خاطره انگيز خواهد بود. حكام در نكو داشتن و آراستن سپاهيان خود كه به روش چريكي اداره مي‌شوند سعي بليغ به كار مي‌برند. هر يك اين چريكها به شرحي كه بعدا به تفصيل خواهم گفت در خانه خود زندگي مي‌كنند، اما مراقبت تام و تمام به عمل مي‌آيد كه هر كدام آنان داراي اسبي تيزگام و خوب، و سلاحي بي‌عيب و براق و كارساز باشد، و هر روز به تمرينهاي نظامي بپردازد. حكام ايالات تحت شرايط و ضوابطي بر سر كار خود باقي مي‌مانند، و اگر اعمال و رفتارشان مورد رضاي دربار باشد، اگر بميرند يا مقام عالي‌تري يابند فرزندانشان جانشين آنان مي‌شوند.
خان‌ها به دو دسته بزرگ و كوچك تقسيم مي‌شوند. خانهاي بزرگ به خطاب
ص: 1168
عالي بيگلربيگي يا خانخانان مباهي و سرافرازند، و مقامشان يك درجه از مرتبت خانهاي كوچك درمي‌گذرد، از اين رو به آنان به نظر مادون و مرئوس مي‌نگرند، و به ايشان غلام بيگ خطاب مي‌كنند كه به معني خان غلامان مي‌باشد.
اگر جنگي روي دهد بيگلربيگي‌ها سمت فرماندهي سپاهيان خود و لشكريان خانهاي كوچك را مي‌يابند، و تا وقتي جنگ جريان دارد سردار يا فرمانده يك سپاه خطاب مي‌شوند. حكام ايالات واقع در مرز، همچنين ايالات مهم همه مقام و سمت بيگلربيگي دارند. بر اين قياس فرمانرواي ارمنستان لقب بيگلربيگي دارد، و اگر جنگي روي دهد مختار و موظف است سپاهيان خانهاي كوچك شهرهاي قارص، مراغه، و شهرهاي مجاور را زير فرمان خود درآورد. خان استراباد كه ولايتي واقع در مشرق درياي خزر است «1» نيز داراي عنوان خانخانان يا بيگلربيگي است، و خانهاي كوچك سمنان و موغان «2» زير نظر و فرمان او انجام وظيفه مي‌كند. نكته قابل توجه اين كه منصب و مقام حاكم سيستان از همه بيگلربيگي‌ها بالاتر است، و عنوان والي دارد كه به معني صاحب اختيار تام و مطلق است.
افزون بر خانها كه در محل مأموريت خود نماينده پادشاه‌اند، و هر يك به تناسب مقام، درباري جداگانه دارد حاكمان كوچك‌تري نيز وجود دارند كه آنان را سلطان مي‌نامند و معمولا به سازمان اداري حكام ايالات وابسته‌اند؛ اما گاه پادشاه به آنان استقلال مي‌بخشد، يا به سببي عزلشان مي‌كند، به شرط اين كه اين عمل با امور مربوط به جنگ هيچ ارتباط نداشته باشد. و البته كار عزل سلطانها با وظايف حاكم ايالت مجاورشان پيوستگي ندارد. وضع حاكم بندر ريگ واقع در كناره خليج فارس، و حاكم جزيره بحرين چنين است، در صورتي كه اين دو تابع خان بهبهان مي‌باشند.
در روزگاران گذشته دور، سلطان لقب خاص پادشاهان حتي شاهنشهان بزرگ بود، همچنان لقب خان كه اعيان و جاه‌مندان بزرگ به داشتن آن بر ديگران امتياز دارند، و از آن بالاتر لقبي نيست؛ پادشاه ايران نيز گاهي سلطان ناميده مي‌شود، اما معمولا اين لقب خانهاي پايين‌تر از خانهاي بزرگ است.
شاه افزون بر حاكم ايالت، سه تن مأمور مخصوص به هر ايالت مي‌فرستد.
______________________________
(1)- بايد در جنوب باشد نه در مشرق.
(2)- بايد دامغان باشد و نه مغان.
ص: 1169
يكي از آنان عنوان جانشين يا معاون خان را دارد كه پيوسته مقيم مركز ايالت و نزديك‌ترين مشاور اوست. ديگري وزير يا ناظر شاه، و سه ديگر واقعه نويس يا منشي است كه وظيفه اصلي وي نگارش كليه وقايع مهمي است كه در حوزه مأموريتش اتفاق مي‌افتد، و بايد به دربار بفرستد؛ اين سه تن بر كليه اعمال حاكم نظارت دارند، و از انجام يافتن برخي كارهاي او كه مخالف مصالح ايالت و ساكنان آن مي‌باشد جلوگيري مي‌كنند. جز اين مأموران كه هر يك وظيفه‌اي خاص و مستقل دارد، و جدا از هم وظايف خويش را انجام مي‌دهند، مراكز نظامي و استحكامات حاكمي خاص دارد كه داروغه ناميده مي‌شود، و به معني مدير است. وي همان وظيفه را انجام مي‌دهد كه در زمان قديم حاكمان رم به عمل مي‌آوردند. هر داروغه معاوني دارد كه مستقيما از طرف شاه برگزيده مي‌شود. او نيز مستقلا و خارج از نفوذ داروغه انجام وظيفه مي‌كند.
در روزگاران پيش امور مملكت تحت اين ضوابط اداره مي‌شد. حاكمان ايالات و ولايات و شهرها بدين سان منصوب مي‌شدند. هرگز حكومت شهرها و مراكز نظامي و استحكاماتي به يك نفر واگذار نمي‌شد. در اين زمان در اين مورد مواظبت و دقت بيشتري رعايت مي‌شود زيرا همراه هر حاكم دو مأمور فرستاده مي‌شود كه هر كدام اختيارات و وظايفي جداگانه دارد. از اين رو به ندرت اتفاق مي‌افتد مسائل حاد و ناراحت كننده، نظير شورش يا خيانتگري روي نمايد، زيرا حكام پيوسته در كنار خود ناظراني مي‌بينند.
نه تنها در ايالات و ولايات و شهرها مأموراني خاص بر كارهاي حاكمان كه در برابر اعمال ناصوابشان علم مخالفت برمي‌افرازند به دقت نظارت مي‌كنند، بل كه در كليه ادارات دولتي پايتخت ناظران و بازرساني وجود دارند كه با هوشياري و بينايي كامل مواظب حسن جريان امور مي‌باشند. وزيران، فرماندهان سپاه، كليه قضات عالي مقام، و ديگر خداوندان مناصب بزرگ هر كدام ناظري بينا و كارآگاه در كنار دارد و شاه به آنان اختيار تام داده است كه هر زمان لازم آيد به كليه كارهاي صاحبان مناصب و مشاغل مهم رسيدگي و بازرسي كنند، و از همه اموري كه در حوزه اختيارات ايشان مي‌گذرد كاملا باخبر باشند، چنان در كار خويش باريك بين و دقيق و نكته سنج باشند كه اگر يكي از بزرگان مسؤول دربار قصد كاري ناشايسته كرد، بر آن واقف شوند، و وي را از اجرا كردن عمل نارواي خود بر حذر دارند. اما
ص: 1170
بيرون از اين كه نادرستي در امور دولتي، و به تخصيص خيانت و جنايت در ايران شناخته و رايج نيست معاونان و بازرسان و واقعه نويسان چنان در كار خود ورزيده و تجربت آموخته‌اند، و با هم توافق دارند كه اگر پادشاه كار هر سه را بر عهده يكي از آنان واگذارد كمتر از اين فريب نمي‌خورد و مالش تلف نمي‌شود.
در ايران به خائن نمك به حرام مي‌گويند، و اين بدترين و ركيك‌ترين دشنامهاست، و به كسي گفته مي‌شود كه به جاي اين كه مزد خود را از طريق راستي و درستي بگيرد مي‌كوشد از راه دزدي به دست آورد. و به افراد حق ناشناس و ناسپاسگزار اطلاق مي‌شود.
قاضيهاي شهرها به دو دسته كوچك و بزرگ تقسيم مي‌شوند. داروغه‌ها، حاكمان، وزير يا ناظر، واقعه نويس يا منشي كه جانشيني به نام كاتب دارد. قاضيهاي طبقه دوم يا كوچك رتبه و وظيفه‌شان معادل كساني است كه در كشور فرانسه به آنان نماينده قانون مي‌گويند.
ارتش نيز قاضيهاي مخصوص خود دارد، كه به منظور عدم التباس با قاضيهاي كشوري آنها را قاضي عسكر مي‌خوانند. مهتر و مسؤول امور بازرگانان ملك التجار، و رئيس شهرباني نايب نام دارند. در شهركها و ديه‌ها جز قاضي و كسي كه نايب الحكومه است حاكم و فريادرس وجود ندارد. تقريرنويسان قاضي كه كارشان همانند مأموران ثبت اسناد است كاتب خوانده مي‌شوند؛ قاضيهاي بلند پايه را شاه انتخاب مي‌كند و به ايالات و ولايات مهم مي‌فرستد، اما انتخاب قاضيهاي شهركها و ديه‌ها از وظايف صدر مي‌باشد. رييسان و نايب الحكومه‌هاي شهركها و ديه‌هاي بزرگ را مستقيما خود شاه انتخاب مي‌كند، و همه اين مأموران اعم از قضات و ديگران چه در شهرها يا شهركها يا در ديه‌ها باشند به نسبت شخصيت و مقامشان حقوق مي‌گيرند.
حاكمان شهرها افزون بر وظايف اصلي خود نمايندگي محاكم مدني و جزايي را هم دارند، و دادگاه آنان به منزله عدليه محل مأموريتشان مي‌باشد. او بي‌اعتنا به توصيه‌ها و راهنماييهاي معاون و وزير و جانشين خود بنا به تشخيص خويش راي مي‌دهد، و از انتقادات و تعريضات جانشين خود كه منصوب شاه است، و مي‌تواند به انواع بهانه‌ها و دسائس مزاحمت و دردسر برايش در وجود آورد بيم به دل راه نمي‌دهد.
در ايران مجرمان و جنايتكاران چندان كه گناهشان سنگين باشد محكوم
ص: 1171
به مرگ نمي‌شوند، حكم قتل را منحصرا شاه صادر مي‌كند.
مجازات معمولي خطاكاران جريمه است. درآمد جريمه‌ها از آن شاه است، اما حقيقت اين است كه هرگز از اين بابت چيزي عايد خزانه وي نمي‌شود. زيرا حقوق حاكم و بازرس و ديگر مأموران، از محلّ دريافت جريمه‌ها تأمين مي‌شود، و با اين كه سه برابر آنچه بايد جريمه مي‌گيرند، چنان حساب سازي مي‌كنند كه در پايان هر سال شاه مبلغ زيادي بدهكار مي‌شود. مثلا حقوق ساليانه حاكم اصفهان سيصد تومان معادل سيزده هزار و سيصد ليور، و حقوق بازرسش صد تومان است. چنان اتفاق افتاد كه در سال 1676 ميلادي صرافان هندي مقيم پايتخت صورت حسابي تنظيم و عليه وي شكايت كردند كه در مدّت پنج سال اخير حاكم موصوف قلم به قلم دويست هزار اكو به عنوان جريمه از ايشان گرفته است.
وقتي حاكم يا ناظر يا وزيري را به محلّ مأموريت خود مي‌فرستند تعليماتي مبني بر اين كه وظايفشان چيست، موقعيت محلّ خدمتشان چگونه است، نكات و دقايقي كه رعايت كردن آنها ضروري است، و روشي كه بايد طبق آن عمل كنند، به آنان داده مي‌شود. اين آموزشها را دستور العمل مي‌نامند كه به معني روش كار مي‌باشد، و براي يك حاكم بزرگ افزون بر اين دستور العمل اوراقي مشتمل بر اطلاعاتي مفصل و جامع درباره حوزه مأموريت وي صورت درآمد سالهاي پيش تا سال جاري، طرزي كه بايد با طبقات مختلف مردم رفتار كند در اختيارش مي‌نهند. به وزيراني كه در دربار به امور مهم گمارده مي‌شوند نيز چنين دستور العملهايي مي‌دهند.
در زمان پادشاهي شاه عباس بزرگ چون روش و سياست كشورداري دگرگون شد همه اين تعليمات تغيير يافت. از آن كه در زمان سلطنت پادشاهان پيش از او وسعت مملكت ايران بسي كمتر بود و حاكمان آن زمان بر ولاياتي محدودتر از دوران پادشاهي وي رياست داشتند.
وقتي يكي از افراد جاه‌مند و برجسته دولت وارد دربار مي‌شود- و اين توفيق هنگامي حاصل مي‌گردد كه قبلا اجازه تشرف گرفته باشد، و يا احضار شده باشد- رسم و آيين بر اين جاري است بر در تالاري كه مسند شاه در آن جاست، بي‌آن كه جرأت دخول داشته باشد مي‌ايستد، و وسيله يكي از دوستانش به عرض شاه مي‌رساند كه به كسب اجازه حضور بر در ايستاده است تا به محض صدور فرمان درآيد، و خود را در پاي شهريار اندازد. شاه وسيله كسي به او اجازه ورود مي‌دهد. اما گاه شاه
ص: 1172
كسي را به دربار احضار مي‌كند كه قصد كشتنش را داشته باشد. در چنين حال وقتي مقصر در دربار حضور مي‌يابد و ورودش را به عرض شاه مي‌رساند، جوابي كه به پيغامش مي‌رسد بسيار كوتاه و مختصر، و بيانگر است كه كسي را مي‌فرستد تا سر از تنش جدا كند!
سياست ديگر پادشاه براي كشتن بي‌مقاومت جاه‌منداني كه در شهرهاي دور از پايتخت به سر مي‌برند اين است كه براي ايشان جامه‌اي شاهانه كه خلعت نام دارد همراه با يك قبضه شمشير و يك دشنه مرصع به جواهر مي‌فرستد. معمولا حامل خلعت يكي از بزرگان دربار است. وي شش يا هفت خدمتگر همراه خود مي‌برد و همين كه به يك منزلي محل اقامت شخصي كه خلعت به وي اختصاص دارد رسيد، وسيله پيك او را آگاه مي‌كند، يا خلعت را به دست همراهانش مي‌سپارد، آنان را در يكي از آباديهاي نزديك شهر متوقف مي‌كند، و خود به صورت ناشناسي مي‌رود تا رسيدن خلعت را به او مژده بدهد. و چون رسم بر اين است كه خلعت بيرون شهر به صاحب آن تسليم شود پس از مشورت كردن با منجمان ساعتي را براي انجام يافتن مراسم تحويل خلعت معين مي‌كند. آن گاه صاحب مقامي كه خلعت براي اوست و ممكن است حاكم يا ناظر و يا شخصيت ديگري باشد با جمعي از بزرگان شهر از جمله همه قاضيها براي گرفتن خلعت به بيرون شهر مي‌رود تا پس از پوشيدن خلعت مفتخر و سرافراز و شادمان به شهر بازگردد. وقتي به محل معهود رسيد از اسب پياده مي‌شود، و با همراهانش به خانه‌اي كه قبلا براي اين كار آماده شده وارد مي‌شود. جامه از تن دور مي‌كند، و خلعت شاهانه را زيب تن مي‌سازد. در اين هنگام فرستاده شاه فرمان را كه مبني بر كشته شدن آن شخصيت برگشته بخت تيره‌روز است ميان تالار محل اجتماع روي زمين مي‌اندازد. بدين علامت همراهانش به وي حمله مي‌برند، و او را از پا در مي‌آورند.
چون گرفتن خلعت يا دريافت جامه شاه داراي رسم و آييني شكوه‌مند و پر تجمل مي‌باشد آن را به تفصيل بيشتر شرح مي‌دهم: جايي كه مراسم تحويل خلعت انجام مي‌پذيرد سه يا چهار ميل بيرون شهر است. در آن مكان باغي كه در آن عمارتي است، مخصوص اين كار ساخته شده، و به همين سبب آن را خلعت خانه مي‌نامند. اگر خلعت براي يكي از مأموران محلي باشد در شهر جار مي‌زنند كه براي فلان كس خلعت فرستاده شده، و هر كس مي‌تواند فلان ساعت فلان روز در مراسم اعطاي
ص: 1173
خلعت شركت كند. اما اگر خلعت از آن يكي از درباريان مقيم پايتخت باشد، وي همه بستگان و دوستانش را به شركت كردن در آن مراسم دعوت مي‌كند. همچنين گروهي متشكل از پانزده تا بيست تن از زنان رقاص را كه همه روسپي هستند و جامه‌هاي نو و زيبا پوشيده‌اند براي دست افشاني و پايكوبي در مجلس مي‌خواند.
دسته‌اي از نوازندگان نيز همراه آنانند، همه قاضيها، ملاها، آخوندها، في الجمله هر چه اهل منبرند حضور دارند. وقتي كسي كه اين مراسم براي او ترتيب داده شده است به خانه خلعت كه كاملا فرش و اسباب پذيرايي عصرانه فراهم شده وارد مي‌شود مي‌نشيند. سپس آورنده خلعت در دقايقي كه منجم سعد و مناسب شناخته وارد تالار مي‌گردد، همه و زودتر از ديگران گيرنده خلعت به ديدن هديه شاه از جا برمي‌خيزد، و چنان بدان تعظيم مي‌كند كه سرش نزديك زمين مي‌رسد. آن گاه به زانو درمي‌آيد، و همه حاضران براي تندرستي و شادكامي شاه دعا مي‌كنند. كسي كه خلعت براي اوست، جامه از تن بيرون مي‌كند، و خلعت را بر تن مي‌آرايد. در ضمن اين عمل پيوسته خدا را نيايش و شاه را ستايش مي‌كند، و به خود مي‌بالد كه سعادت جلب رضا و خشنودي خاطر شاه نصيبش شده، و از اين جهت خود را نيك بخت و سربلند مي‌شمارد. آن گاه همه مي‌نشينند و حاضران يكايك به او مباركباد مي‌گويند. وي نيز هر كدام را به فراخور مقامي كه دارد تجليل، و از حضورشان در مراسم اظهار تشكر مي‌كند، و چنين مي‌نمايد از سعادتي كه نصيبش شده غرق سرور و بهجت مي‌باشد.
در اين هنگام منجمان به او مي‌گويند كه ساعت سعد، و وقت رفتن است. وي بر اسب سوار مي‌شود و همراه با شركت كنندگان در مراسم- كه آنان نيز بر اسب نشسته‌اند- رو به شهر مي‌نهد. در سراسر راه مردم به تماشا ايستاده‌اند، و هر چه سواران به شهر نزديك‌تر مي‌شوند، عده تماشاگران بيشتر مي‌گردد؛ همين كه شركت كنندگان در مراسم به مركز شهر رسيدند سربازان نيز به نشان شادماني تيراندازي مي‌كنند، و دسته موزيك طبل و شيپور مي‌نوازند. دسته‌اي از نوازندگان، و گروهي از رقاصه‌ها به دنبال آنها، همه پيشاپيش شركت كنندگان در مراسم حركت مي‌كنند. با جست و خيزها و حركات موزون خود اظهار سرور و شادماني مي‌نمايند، و پادشاه را دعا و ثنا مي‌كنند. كوچه‌هاي مسير سراسر آب پاشي و گلباران شده. اگر زنان نيز در اين مراسم شركت مي‌كردند البته اين مراسم هزاران بار زيباتر و باشكوه‌تر از آنچه بود، مي‌نمود؛ اما چنان كه مي‌دانيم زنان جز به ضرورت از خانه بيرون نمي‌شوند، و حقّ
ص: 1174
حضور در چنين مراسم ندارند.
باري، گيرنده خلعت و همراهانش جملگي به خانه شاه يا مسجد جامع مي‌روند. شاه در همه شهرهاي بزرگ خانه‌اي خاص خود دارد. در آن جا كسي كه اين مراسم براي او تشكيل يافته، از اسب پياده مي‌شود، نخست آستانه را مي‌بوسد.
سپس از سر شوق و ارادت با هيجان زياد دعا به شاه مي‌كند، و زان پس با آن عده از همراهانش كه به وي نزديك‌ترند به سراي خود مي‌رود. در آن جا به گرمي و خوش رويي از ميهمانان پذيرايي مي‌كند، و جشن با صرف ناهار يا شام به نسبت اين كه مراسم چه وقت آغاز و چه زمان پايان يافته باشد، خاتمه مي‌پذيرد. و صاحب خانه پس از رفتن ميهمانان به پذيرايي آن عده از آشنايان و كسان خود كه در مراسم شركت نداشته‌اند مي‌پردازد.
اين مراسم مفصل و طولاني و پر خرج كه با تملق گوييهاي خسته كننده و ملال‌آور قرين است چنان برگيرنده خلعت سنگين و گران مي‌آيد كه بايد به او گفت: اين خلعت بر شما مبارك نباشد.
باري، بينندگان همه به تعريف و تحسين خلعت مي‌پردازند. شامگاهان درون خانه كسي كه به گرفتن خلعت سرافراز و مباهي شده، و كوچه‌اي كه خانه وي در آنست از بسياري چراغان چون روز روشن است. گيرنده خلعت روز بعد از مراسم براي عرض سپاسگزاري بايد به حضور شاه برود؛ اگر به سفر رفته باشد بوسيدن آستانه كفايت مي‌كند؛ آستانه سنگ سماق سبز رنگي است به كلفتي شش انگشت كه از زير در بيرون آمده، مقدس است و هيچ كس جرأت ندارد پا بر آن بگذارد.
نام خلعت كه به جامه پادشاهي نهاده‌اند به معني تام و كامل است، زيرا خلعت بايد كامل باشد، «1» و گر چه گاهي نيم تنه‌اي بيش نيست، اما غالبا تمام و داراي چهار پارچه است، مشتمل بر يك نيمتنه زير، و يك قباي بلند رو، يك شال، يك دستار كه مجموع آن ششصد ليور مي‌ارزد. اما قيمت خلعت جاه‌مندان و صاحبمنصبان بزرگ، مانند حكام ايالات، و سفيران دو برابر اين مبلغ است، و اگر جبّه خلعت از پوست سمور باشد بهاي خلعت بسيار زياد است، زيرا هر تخته پوست سمور در حدود
______________________________
(1)- اين توضيح نادرست است و «خلعت مأخوذ از تازي، و جامه و جز آن كه بزرگي هر كسي را پوشاند، و تن پوشي كه پادشاه يا اميري مرنوكر خود را پوشاند، و پايزه» (فرنود سارنفيسي)
ص: 1175
ششصد پيستول قيمت دارد. خلعت افراد بسيار بلند مقام و برجسته يك شمشير و يك دشنه كه قسمتي از دسته‌اش از طلا و مزين به جواهر است، همراه دارد. بعضي از مواقع يك اسب با زين و برگ زرين نيز به آن افزوده مي‌شود، و بهاي اين گونه خلعتها به تفاوت از شش تا هفت هزار اكو تجاوز مي‌كند.
چنان كه پيش از اين اشاره كردم، گرچه ممكن است ارسال خلعت از سوي شاه با فرمان شومي همراه باشد، و غالبا چنين است، جاه‌مندان براي مزيد افتخار و اعتبار بيشتر با تقديم هداياي گران قيمت در آرزوي گرفتن خلعت روز شماري مي‌كنند. زيرا اگر به دريافت خلعت نايل آيند هم در نظر مردمان پرهيبت‌تر و مقتدرتر مي‌نمايند، هم خوش خدمتي خويش را به شاه عرضه داشته‌اند، و هم چون مورد لطف و عنايت شاه قرار مي‌گيرند ميان مردم اعتبار و حيثيت بيشتر مي‌يابند. اما علي الاصول مردم از خلعت گرفتن حاكمان سخت ناخشنود و معذب مي‌شوند. زيرا به خوبي آگاهند حاكمي كه خلعت مي‌گيرد ناچار است هداياي گرانبهايي براي شاه و وزيران و دست‌اندركاراني كه در گرفتن خلعت به وي مدد رسانده‌اند تقديم كند، و آورنده خلعت را نيز پاداش دهد؛ و حاكم نيز بهاي اين جمله هدايا و مخارج را به هر بهانه باشد به جبر از مردم مي‌ستاند؛ و حقيقت نيز چنين است، زيرا حكام و بزرگان قوم مضاعف بهره‌اي كه از شاه و درباريانش مي‌برند به زور و ستم از مردم مي‌گيرند، و به دربار و درباريان مي‌فرستند.
حكام در اين گونه موارد خشم مردم را برمي‌انگيزند، و حال آن كه اگر به هنگام مناسب هديه‌اي كه ارزش آن بيش از صد پيستول نباشد به شاه تقديم كنند مي‌توانند نظر وي را به دادن خلعت جلب كنند، و من در جاي ديگر درباره پاداشي كه به آورندگان خلعت داده مي‌شود سخن خواهم گفت.
همه حاكمان و مأموران بلند پايه ساكن ايالات ناچارند براي حفظ مصالح خود نماينده‌اي در دربار داشته باشند. اين كسان وكيل ناميده مي‌شوند و اين همان نام است كه بازرگانان به نمايندگان و كارگران تجاري خود مي‌دهند. اين وكيلان هر زمان دربار مايل به كسب اطلاعات جامعي در حوزه حكومت فلان حاكم باشد، بايد گزارش لازم را از سوي حاكمي كه نمايندگي وي را بر عهده گرفته است به دربار بدهد، همچنين دستورهاي غير مهمي را كه دربار نمي‌خواهد زحمت نوشتن آن را تحمل كند براي حاكم مربوط مي‌فرستد، و نيز در موقع مناسب خدمات فرمانروا را در
ص: 1176
پيشرفت امور ايالتي كه بر آن حكومت مي‌كند در دربار بزرگ جلوه دهد.
اين حاكمان هر كدام يك يا چند تن از پسران يا بستگان خود را به دربار مي‌فرستند تا به عنوان گروگان از ايشان نگهداري شود. اين نوجوانان همواره مي‌كوشند تا رفتار و خدماتشان پسنديده افتد تا بعدها مقام و مرتبت بلند يابند. آنان به طور پنهان سخناني را كه درباره پدران يا منسوبان آنان كه حاكمانند بر زبان درباريان مقرب پادشاه مي‌گذرد يا تصميماتي را كه درباره ايشان گرفته مي‌شود بي‌درنگ به وسيله‌اي به آنان خبر مي‌دهند، و دهان شاكيان و مخالفان حاكم را خواه به دادن هديه يا وعده‌هاي نيكو مي‌بندند.
وضع اقتصاد سياسي كشوري كه از ولايات مختلف تشكيل شده چنين است، اما چنانكه پيش از اين گفتم وظيفه اصلي ناظران ايالات و ولايات نظارت بر املاك خاصه است و هدف و غايت آرمانشان اين است به هر تقدير كه ميسر باشد بر درآمد پادشاه بيفزايند و شريك آبادان كردن خزانه او باشند.
ايرانيان به طور كلي نامي بر ناظران نهاده‌اند كه معادل و هم معني وزير است اما از نظر آنان وزير از جهتي هم معني باركش است، و به سخن ديگر اطلس( Atlas )ايرانيان مي‌باشد.
ناظران ولايات كوچك عنوان خاص ندارند، اما ناظران ايالات بزرگ آصف ناميده مي‌شوند كه به معني بزرگ است، و اين نام را از نظر امتياز مسلمانان به وزيران و ناظران حضرت سليمان داده‌اند، زيرا از طرف آنان هيچ گونه بيم شورش و طغيان عليه دولت نمي‌رود؛ اما يك بازرس و يك واقعه نويس كه منشي حكومت است و حوادث و وقايع مهم را مي‌نويسد و به دربار مي‌فرستد همراه دارد.
شاه براي همه شهرها و نقاط مهم ايالات بزرگ داروغه اعزام مي‌دارد.
داروغه‌ها كه بيگ ناميده مي‌شوند امور پليس را اداره مي‌كنند و بر چريكهاي محلي نظارت دارند. اين هر دو دسته جدا از هم و مستقلا بي‌آنكه در كار يكديگر مداخله كنند وظايف خويش را انجام مي‌دهند، و ناظر خويش را بالاتر و مهم‌تر از آنان نمي‌شمارد. اگر حاكم كسي را به سببي گرفتار كند و ناظر مايل باشد وي را رها سازد، كسي را نزد حاكم مي‌فرستد و پيغام مي‌دهد كه آن شخص به شاه بدهكار است، حالا زير فرمان من است و با او كار دارم. همين پيغام ساده موجب رهايي گرفتار مي‌گردد.
ص: 1177
ميان ديگر مأموران با ناظر هرگز خلاف نمي‌افتد، زيرا تا زماني كه ناظر وظايف خود را موافق ميل دربار انجام مي‌دهد در پناه شاه است، و اگر ميان او و مأموران ديگر اختلاف پديد آيد، دربار هميشه جانب ناظر را مي‌گيرد، و حق را به او مي‌دهد، و اگر جز اين باشد هرگاه ميان وي و حاكم خلاف افتد براي وي تأمين متصور نيست.
نفوذ و قدرت اين ناظران چنانكه پيش از اين ياد كرده‌ام براي عامّه مردم زيانبارترين خسارتها را به دنبال دارد. اينان در رشوه‌خواري و آزار كردن مردم چنان دليرند كه خلق سراسر ولايات از ستمگريهاشان دست بر آسمان دارند و دلشان از دست ايشان پر خون است. چنان در گرد آوردن ثروت حريصند كه كشور را به خرابي و نابودي مي‌كشانند. براي گرفتن شغل ناظري از سر ناچاري بايد هداياي زياد و گرانبها به وزيران و خواجه‌هاي دربار و معشوقه‌هاي شاه و مخصوصا به مادرش بدهند. همچنين متعهد مي‌شوند كه به هر صورت بر درآمد و عايدات شاه بيفزايند، و وقتي به مراد و آرزوي خود رسيدند بايد به عهد و پيمان خود وفا كنند. نخست بكوشند كه حاميان و هواداران خود را نيكو نگهدارند، وزان پس براي پيشبرد مقاصد خود سعي بليغ كنند.
چون براي مخارج ضروري و دستيابي به منصب مبلغ زيادي وام به مرابحه گرفته‌اند و اداي آن واجب است درآمدهاي اوليّه خود را بدين كار اختصاص مي‌دهند، وزان پس به اندوختن ثروت مي‌پردازند، تا اگر به گذشت زمان دچار توفان خشم شاه شدند، و غالبا چنين مي‌شوند، با نثار تحفه‌هاي شايان بلا را از سر خود بگردانند، و چون مردم شهرستانها خواه ناخواه بايد اين تاوان را بدهند، ناظران با مهارت و چاره‌گريهاي ظريفانه به غارت كردن آنان مي‌پردازند؛ و با اين كه چنان عمل مي‌كنند كه ظاهرا بر كسي گران نيايد سيل شكايت مردمان به دربار روان مي‌شود. اما چون وزيران و همه بزرگان دربار به نوعي از غارتگريهاي ناظران سود مي‌برند چنان مي‌كنند كه دادخواهي و استغاثه شاكيان به جايي نرسد.
با وجود اين مضايق اين رسم نيكو بجاست كه هيچ حاكم يا ناظر جرأت ندارد كه از شكايت كردن ناراضيان جلوگيري كند. اما اگر آگاه شوند كه از نقاط و محلات مختلف عده‌اي به قصد بردن شكايت مهياي سفر به پايتخت شده‌اند يا مي‌خواهند كسي را به نمايندگي بفرستند با آنان به گفتگو مي‌نشينند، از راه خيرانديشي به ايشان مي‌گويند سفر دور و دراز شما بي‌حاصل است، بيهوده خود را
ص: 1178
به رنج و زحمت نيندازيد، زيرا نه تنها سودي نمي‌بريد بل كه سختگيري و خشم ناظر نسبت به شما فزون‌تر مي‌شود.
امّا اگر عزم شكايت كنندگان به رفتن سست نشد، ناظر طرفداران خود را وادار مي‌كند به نفع او نامه‌هايي به دربار بنويسند، و خود نيز در اين باب نامه‌هايي به وزيران حامي خود در دربار مي‌نويسد تا آنان نفوذ خود را براي خنثي كردن شكايت شاكيان به كار برند و نگذارند به عرض شاه برسد، و اگر هم شاه با خبر شد چنان كنند كه بدان نپردازد.
درباريان با اين ستمرسيدگان چنين ظالمانه رفتار مي‌كنند و مي‌كوشند با وعده‌هاي فريبنده آنان را به ديار خود بازگردانند. به آنان مي‌گويند ناظر در دربار حاميان و هواداران با نفوذي دارد كه همه مقرب پادشاه‌اند، و اگر شما شكايت خود را به پادشاه برسانيد و كار به توبيخ بينجامد، ناظر بر شما سرگران‌تر خواهد شد، اما اگر از شكايت خود صرف نظر كنيد وي با شما به نصفت و نرمي و مدارا رفتار خواهد كرد.
نخستين سالهاي مأموريت ناظران بدين سان مي‌گذرد، و چنانچه بر اثر تعدّي ناظر بر عدّه شاكيان افزوده گردد، و آرام كردن آنان به سبب شكنجه و آزاري كه بر ايشان مي‌رود ميسر نشود از دربار به وي مي‌نويسند بر مردم چندان ستم نكند كه به فرياد آيند، زيرا دفاع كردن از او دشوار يا غير ممكن خواهد بود، و شاه از استغاثه و شيون مظلومان به خشم آمده است.
گاه چنان روي مي‌دهد وزير كه دارا و دولتمند شده و كمي به انصاف گراييده است شكايتهاي مردم ستمرسيده را بدين سان مسكوت مي‌گذارد، اما در صورتي كه مظلومان بدين چاره‌گريها آرام نشوند، و وزيران و عاملان به هيچ تدبير نتوانند آنان را خاموش كنند ناظر را تغيير مي‌دهند حتي گاهي چنان روي مي‌دهد كه در صدد نابود كردنش برمي‌آيند. در چنين موارد به بهانه تسويه حساب او را به پايتخت احضار مي‌كنند، و اين فرمان درست به مثابه حكم اعدام اوست. و زماني كه آمد تمام دارايي و اوراق بهادار و دفاتر محاسباتي او را براي رسيدگي به حسابهايش مي‌گيرند.
اما اين كار به دلايلي كه خواهم گفت عملي نمي‌شود.
اين گمان نادرست است كه تنها در شهرهايي كه ناظرها بر آن رياست و حكومت مي‌كنند، ستمگري و تجاوز به حقوق ديگران جريان دارد. در ايالات و ولاياتي كه هم حاكم و هم ناظر امور را اداره مي‌كنند همين شيوه ناستوده جاري
ص: 1179
است. اما به سه دليل كمتر، نخست اين كه چون سود و صلاح حاكم هر ايالت يا شهر در آن است كه حوزه حكومتش آبادتر و پرنعمت‌تر و مردمانش آسوده‌تر و راضي‌تر باشند پيوسته در كار آباداني شهر و رفاه و رضاي خلق مي‌كوشد، و حال اين كه ناظر پيوسته در تلاش آنست كه براي آبادان داشتن خزانه شاه، و جلب رضا و خشنودي او بي‌اعتنا به منافع و مصالح مردم اهتمام ورزد، و تضاد و اصطكاك اين دو روش في الجمله وضع را متعادل مي‌كند.
دو ديگر اين كه حاكمان متعهد نيستند كه هر چند گاه هديه و تحفه‌اي به دربار بفرستند، يا مانند ناظر سال به سال بر سهم درآمد شاه بيفزايند تا مقرب‌تر شوند. سوم اين كه حاكمان در برابر شاه مصونيت بيشتر دارند، و پادشاه بر سر مسايل كمتر با ايشان مي‌ستيزد. زيرا نه تنها ناراحت كردن و آزردن حاكمان براي شاه هيچ سودي در بر ندارد، بلكه صلاحش در آنست كه خاطر نگهدار و پشتيبان حاكمانش باشد تا آنان با اعتماد به عنايت و حمايت وي به راحت خلق بكوشند.
بارها كوشيدم از عدّه شاكياني كه از ستم ناظران به دربار شاه پناه آورده‌اند آگاه شوم، و يك بار يكي از موثّقان به من گفت غالبا بيش از ده هزار نفر شاكي در دربار اجتماع مي‌كنند كه قريب هفت هزار نفرشان هميشه در آن جا مي‌باشند. بيشتر اين شاكيان بدين اميد به اين جا آمده‌اند تا از شرّ و آسيب بيشتر ناظر و حاكم در امان بمانند. زيرا تا هنگامي كه دادخواه در پايتخت شاه به سر مي‌برد ناظر يا حاكم هرگز جرأت نمي‌كند بي‌فرمان و اجازه دربار بر او سخت‌تر بگيرد. مگر اين كه نماينده‌شان آنان را آگاه كند كه شاه هرگز به شكايت وي ترتيب اثر نمي‌دهد. اما چنين موردي مخصوصا اگر شاكي از نظر مادي چندان قوي حال باشد كه بتواند با خرج كردن پول زياد چند حامي متنفّذ بيابد، پيش نمي‌آيد.
اگر در جريان اين احوال شاكي به يكي از دشمنان ناظر كه در دربار قدرت و نفوذ بسيار دارد عرض حاجت كند، و يا اگر نظر دربار نسبت به ابقاي ناظر منفي باشد، به شكايت شاكي رسيدگي مي‌شود.
اشخاص سرشناس شكايت خود را وسيله وزيري كه با آنان سابقه معرفت دارد به دست شاه مي‌رسانند، و كساني كه دستشان از هر چاره كوتاه مي‌شود هنگامي كه شاه از جايي مي‌گذرد، يا به گردش مي‌رود پاي جسارت پيش مي‌نهند، و شكايت نامه خويش را تقديم مي‌كنند. اما اگر عامه مردم يك صنف، يا يك ديه يا
ص: 1180
يك شهر در موردي شكايت داشته باشند چند صد، و گاه افزون بر هزار نفرشان به نمايندگي شاكيان ديگر به دربار روي مي‌نهند، تا عمارتي كه نزديك‌ترين بناها به حرم است پيش مي‌روند، و چون شاه بيشتر اوقات خود را در حرم به سر مي‌برد، در آن جا به فرياد و فغان مي‌آغازند. پيرهن بر تن مي‌درند، خاك بر سر مي‌افشانند، و اگر موضوع شكايتشان با منافع شاه بستگي دارد، مثلا اگر آنان را ناچار كرده باشند در سالي كه آسمان بر زمين بخل ورزيده، باران نباريده، و محصول از بي‌آبي خوشيده و تباه شده، يا ملخ آن را خورده، به قدر سالهاي خالي از آفت به دربار بدهند، شاخه خشكيده و عاري از برگ و ميوه درختي را به گواه مي‌برند تا نشان دهند بر اثر خشم طبيعت چه آشفته روزگار شده‌اند. در چنين حال شاه كسي را مي‌فرستد تا سبب اين شور و غوغا را دريابد؛ آن گاه مردم ستمرسيده شكايت نامه خود را تسليم فرستاده شاه مي‌كنند، و پادشاه پس از آگاه شدن آنچه بر ايشان رفته، وسيله مأموري به آنان خبر مي‌دهد كه به فلان شخصيّت فرمان مي‌دهد كه كارشان را به صلاح آورد و ملتمسشان را اجابت كند.
آخرين شكايت از اين نوع كه من شاهد آن بودم چنين بود: در سال 1676 مردم منطقه وسيعي واقع در هفت فرسنگي اصفهان به شاه شكايت كردند سه هزار ليور به ميراب داده‌اند تا براي آبياري كشتزارهايشان ده روز پياپي به آنان آب بدهد. اما بيش از يك روز آب به آنها نداده است. و براي اثبات اين كه بر اثر نرسيدن آب چه خسارتهاي سنگيني بر كشتزارها و بوستانهاشان وارد آمده شاخه خشكيده درختي را با خود بردند. شاه به شنيدن شكايت كشاورزان ميراب را جريمه و به سختي تنبيه كرد، و اگر ديگري شاه بود ميراب را مي‌كشت.
بر اثر شكايت مردم مجازات ناظران بسيار كم اتفاق مي‌افتد كه به مرگ انجامد. اگر ظلم و تعدي‌شان از حدّ اندازه بيرون شده باشد محل كار آنان را عوض، و توصيه مي‌كنند كه رفتارشان نسبت به مردم آرام‌تر و ملايم‌تر باشد، اما اگر در امور مالي پادشاه حساب سازي و نادرستي كرده باشند براي رسيدگي به حساب به دربار احضار مي‌شوند، يا مأموري اعزام مي‌دارند تا به نسبت نادرستي كه كرده غل به گردنش بيندازد و به پايتخت بياورد. مقارن اين احوال همه كساني كه ناظر به آنها ستم كرده و مالشان را به عنف ربوده در پي او مي‌آيند تا آنچه را به جبر گرفته است باز ستانند. اما اين كار صورت نمي‌بندد، زيرا سه چهارم آنچه را به زور از مردم ستانده به خزانه پادشاه
ص: 1181
فرستاده است، و باقي مانده را اگر پس بگيرند ناظر كاملا بينوا و فقير مي‌شود. از اين رو دربار اعلام مي‌دارد كه هيچ كس حق ندارد چيزي از ناظر مغضوب و همكاران و خدمتگرانش طلب كند، مگر اين كه حقّانيّت دعوي او در دربار و در نظر صدراعظم محرز و مسلم شده باشد.
اما در مورد حكام ايالات و ولايات وقتي خيانتشان عليه دولت ثابت شد، يا غل به گردنش مي‌اندازند و براي اجراي مجازات اعدام به پايتخت مي‌آورند، يا براي كشتن وي مأموري اعزام مي‌دارند. هنگامي كه شاه دستور كشتن حاكمي را چه در پايتخت و چه در ايالات مي‌دهد رسم اين است فرماني را كه به توشيح پادشاه و مهر صدراعظم و قاضي القضات يا يكي از قضات حقوق مدني رسيده براي اجرا به دست مأمور مي‌دهند، و غالبا اين كس يكي از غلامان گرجي‌زاده است، و يا نژاد از گرجيان دارد. مأمور به راه مي‌افتد، و پس از رسيدن به مقصد بنا به تشخيص خود به خانه نماينده شاه، يا منشي امور ايالتي، يا يكي از معتمدان معروف كه بر ديگران سر است وارد مي‌شود. فرمان پادشاه را به وي نشان مي‌دهد تا آن را امضاء و موافقتش را براي اجراي حكم در حضور خود اعلام دارد. سپس او را با خود به محلّ اقامت محكوم مي‌برد، و وقتي به آن جا رسيد بي‌آن كه چكمه‌اش را از پا بيرون كند حكم را از سينه‌اش بيرون مي‌آورد، و به مأمور مخصوص كه همراه اوست مي‌دهد، و او بي‌درنگ شمشيرش را از نيام بيرون مي‌كشد، به طرف حاكم محكوم به مرگ مي‌جهد، و با گفتن جمله: به فرمان شاه، سر از تنش جدا مي‌كند. اگر محكوم در وقت ورود مأمور در حرمسرايش باشد به وي خبر مي‌دهد كه پيكي از سوي دربار رسيده است.
چون تأخير در ملاقات فرستاده دربار جرم غير قابل بخشش است، حاكم در دم از حرم بيرون مي‌آيد، و مأمور بدان سان كه گفته شد او را به قتل مي‌رساند.
پايداري و سرپيچي از اجراي حكم كاري بيهوده و چنان است كه در كشور فرانسه يكي از بزرگان محكوم به مرگ بكوشد كه در برابر تيغ برهنه جلاد از خود دفاع كند، و اين كاري ناشدني است، زيرا بخت از كسي كه شاه به كشتنش فرمان داده باشد ناگهان روي برمي‌گرداند، و همه كس با او به دشمني برمي‌خيزد، افراد خانواده‌اش در او به چشم برگشته بخت و تيره روزي مي‌نگرند كه ساعتي بيش به پايان عمرش نمانده است. با وجود اين محكوماني وجود داشته‌اند كه مرگشان را مدتي به دنبال انداخته‌اند، بدين شرح كه آنان پيش از رسيدن مأموران مرگ به مقصد، از
ص: 1182
عزيمت ايشان آگاه شده‌اند، و كساني را به ربودن وي يا دزديدن فرمان شاه گماشته‌اند.
اما اين وقايع بسيار كم و به ندرت اتفاق افتاده است؛ و فرمان مرگ چنان محرمانه صدور مي‌يابد كه هواداران محكوم هرگز آگاه نمي‌شوند. افزون بر اين به منظور اين كه محكومان از حادثه غم انگيزي كه در پيش دارند آگاه نشوند، و سخت غافلگير گردند، شاه هشت روز پيش از وقوع حادثه هايله جان ستان خلعتي براي او مي‌فرستد.
هر تيره بخت ستاره سوزي كه مورد خشم و غضب شاه قرار گيرد همه داراييش به مصادره گرفته مي‌شود، و چنان بينوا و فقير مي‌گردد كه به اندك چيزي دسترس ندارد. نه تنها همه دارايي و غلامش را مي‌ستانند، بلكه زن و فرزندانش را نيز از او دور مي‌كنند، و مالك چيزي جز جامه‌اي كه بر تن دارد نمي‌باشد. حتي پيراهن ديگري ندارد كه با پيراهن چركينش عوض كند، و همه كس با او به مخالفت برمي‌خيزد.
حتي به بهانه اين كه معلوم نيست شاه اجازه زنده ماندن به او مي‌دهد يا نه، وي را از آشاميدن يك جرعه آب، يا كشيدن يك قليان محروم مي‌دارند. اما بسا ممكن است كه شاه پس از سپري شدن روزي يا ماهي چند نسبت به محكوم واژگون بخت اندك اندك بر سر مهر آيد، و در مرحله نخست اجازه دهد زن و فرزند و غلام و كنيز و قسمتي از اموالش را بدو باز گردانند، و پس از گذشتن مدتي بيشتر، شاه دگر بار وي را به خدمت بپذيرد؛ و اگر تنها جانش را ببخشد پس از سپري شدن چند هفته اجازه مي‌دهد كه بستگان و دوستانش از نظر مادي چندان به وي مدد رسانند كه به آسايش و فراخي نعمت روزگار بگذراند.
نكته قابل توجه و امعان نظر در سياست دربار ايران اين كه در سپردن كارهاي مهم به افراد هيچ گونه تنگ نظري و بدگماني در ميان نيست، چنان كه حكومت سرزميني را به دست همان كس مي‌سپارند كه در جنگ به زانو درآمده، و قبلا در تملك و تصرّف وي بوده است، و هرگز از طغيان و تمردش نمي‌انديشند و پروا ندارند.
همچنين به پادشاهان و شاهزادگاني كه با ايران دشمني داشته‌اند، و بر اثر ظهور حوادثي به فرجام به ايران پناهنده شده‌اند به جوانمردي رفتار مي‌كنند، و مقام و منصب مي‌دهند؛ و من بارها ديده‌ام كه حكومت ايالتي را به يكي از امراي ازبكان سپرده‌اند؛ و در همين ايام اخير پسر مغول كبير اورنگ زيب پادشاه كنوني سرزمين هند زماني كه به ايران گريخته بود و به پادشاه ايران پناه آورده بود، حاكم يكي از ايالات مهمّ ايران بود.
ص: 1183
دربار ايران از مصائب احتمالي اين مسائل به دو دليل هيچ اضطراب ندارد، و احتراز نمي‌كند، نخست اين كه اين بيگانگان پناهنده را به حكومت ايالاتي دور از سرزمين خود، و به آن جا مي‌فرستد كه مردمانش با اخلاق و آداب او هيچ گونه تجانس ندارند، و هر چه بخواهد و بكوشد نمي‌تواند روابط صميمانه‌اي با آنان برقرار كند. دو ديگر اين كه اگر اتفاقا خيال فاسدي در سر بپرورانند كساني كه پيرامون آنان گماشته شده‌اند بي‌درنگ دربار را از سوداي آنان آگاه مي‌كنند. در روزگاران گذشته نيز سياست دربار ايران بر همين گونه جريان داشته، و با همين اعتماد و احتياط عمل مي‌شده است. مثلا زماني كه كورش بر داريوش پيروز شد، و كشور ايران را از او كه از بستگانش بود گرفت، به جاي اين كه وي را در قلعه‌اي، زنداني كند حكومت كرمان را كه از ايالات مهم بود و در دورترين منطقه كشور ماد يعني سرزمين داريوش، مجاور رود سند بود، به وي سپرد. «1»
دولت ايران به هيچيك از كشورهاي همسايه‌اش سفير نمي‌فرستد. آنان نيز در ايران سفير ندارند. پادشاهان آسيا بر اطلاق به ندرت سفير به دربار هم مي‌فرستند، زيرا القاب و عناوين يكدگر را به سزا رعايت نمي‌كنند. اما پادشاه هر كشور به خانها و حاكماني كه منطقه حكومتشان به مرز كشوري ديگر محدود است، اجازه مي‌دهد با فرمانروايان ايالات مجاور خود داد و ستد كنند و هدايا و نمايندگاني بفرستند و بگيرند، و بنا به تشخيص خود درباره برخي امور مربوط به حوزه مأموريت خود با آنان مذاكره كنند، و من فرستادگان حكام عثماني مجاور ايران را در كرمانشاهان و كلده و ايروان و ارمنستان ديده‌ام. همچنين سفيران و نمايندگاني را كه خان كرمانشاهان و منوچهرخان فرمانرواي لرستان به بين النهرين اعزام داشته بودند، مشاهده كرده‌ام. اما بي‌گمان اين رفت و آمد بي‌اجازه شاه صورت نمي‌پذيرد و خالي از مصلحت نيست.
طبق رسوم و ضوابط قديمي، وزيران درباره مسائلي كه شاه شخصا دستور كتبي صادر مي‌كند هرگز چيزي نمي‌نويسند، و چنين كاري را مخالف ادب و نزاكت مي‌دانند؛ از اين رو اگر ناچار شوند به نامه يكي از وزيران كشورهاي بيگانه جواب بدهند از نظر ادب و احترامگزاري به پادشاه در اتخاذ هر گونه تصميم كمترين سهمي براي خويش قائل نمي‌شوند و جمله را حاصل اراده و تدبير شاه مي‌شمارند. همچنين
______________________________
(1)- اين مطالب كاملا آشفته و نادرست است و بيانگر عدم اطلاع شاردن از تاريخ باستاني ايران مي‌باشد.
ص: 1184
هر زمان نامه‌اي از آنان برسد ناگشوده به شاه مي‌دهند و از او مي‌طلبند اجازه خواندن و جواب نوشتن به ايشان عنايت فرمايد، و پس از نوشتن پاسخ به منظور كسب موافقت آن را از نظر وي مي‌گذرانند.
وقتي شاه عباس ثاني عنوان تاجرباشي شاه را كه در مشرق زمين اهميت و اعتبار زياد دارد و مايه مباهات است به من عنايت فرمود و مأموريتهاي متنوعي در اروپا به من ارجاع كرد نتوانستم از ناظر توصيه نامه‌اي براي حاكمان و مأموران شهرها و شهركهايي كه بر سر راهم بودند، بگيرم. وي با اين كه لطف و محبت بسيار به من داشت، و پيوسته از مساعدتهايش بهره‌ور بودم استدعا و اصرارم را نپذيرفت و گفت:
وقتي شما فرمان شاه را داريد، توصيه من كه كمترين غلامانش هستم به چه كارتان مي‌آيد؟ اگر يكي از بزرگان كشور چنين تقاضايي مي‌كرد به سختي مجازاتش مي‌كردم.
من به وي گفتم از نظر حفظ احترام فرمان شاه نمي‌خواهم و شايسته نمي‌دانم كه هر جا باز كنم و به نظر هر مأمور جزء برسانم؛ و او جواب داد كافيست رونوشتي از آن تحصيل كنم. امّا چون هنوز به توضيح و عذر او قانع نشده بودم، پس از گفتگوي مفصل مجابم كرد، ولي براي اين كه ناراحت و رنجيده خاطر نمانم توصيه‌اي به اين شرح نوشت و به دستم داد: فلان به فرمان شاه، طبق منشوري كه به نام وي صادر شده براي انجام دادن مأموريتهايي كه به عهده اوست به سفر مي‌رود، و دستور اكيد شاه به همه حاكمان و ناظران و موظفين و راهداران اين است كه نه تنها چيزي از او طلب نكنند بل كه همه گونه مساعدت در حقّ او مرعي دارند.
نه تنها در ايران بل كه در سراسر مشرق زمين حسب و نسب و اشرافيت مطرح و مورد نظر نيست، بل كه شايستگي و قابليت ذاتي و شغل، مخصوصا دارايي هر كس ملاك ارزش و احترام اوست. اما افراد منسوب به خاندان پيغمبر و امامان را بر اطلاق گرامي مي‌دارند، و اينان براي اين كه در اجتماع شناخته شوند دستار سبز بر سر مي‌نهند و عنوان سيّد و مير دارند كه اين هر دو لفظ عربي و به معني شريف و نجيب و امير و پادشاه است كه شايد اسپانياييها كلمه سيد (Cid( و آميرال (Amiral( را از آنها گرفته باشند. اما سيّدها سودي كه از سيادت خود مي‌برند تنها همين انتساب به خاندان نبوت است و گر نه بيشتر آنها بي‌چيز و بي‌كاره‌اند.
درباريان ايران بيش از درباريان همه كشورها در نكوداشت پادشاه خويش مي‌كوشند، و گر چه وي غالبا چند روز متوالي از حرمسرا بيرون نمي‌شود و آنان اميدي
ص: 1185
به ديدارش ندارند، هر روز صبح و عصر در دربار فراهم مي‌آيند، و بسياري از بزرگان همانند نوكران چشم به در حرمسرا دوخته‌اند تا اگر خبري شد، پادشاه از حرمسرا بيرون آمد- و اين كار چه در شب و چه در روزگاه به طور غير مترقب و ناگهاني اتفاق مي‌افتد- فورا درباريان را آگاه كنند.
در اين جا به آنچه گفته‌ام مي‌افزايم كه ايرانيان به حكومت جمهوري هيچ آشنايي ندارند، حتي در عالم خيال تصور نمي‌كنند كه جز حكومت استبدادي حكومت ديگري در اقطار جهان وجود داشته باشد. از اين رو وقتي دولت هلند به ايران سفير و نماينده فرستاد چنان كه قبلا نيز اشاره كرده‌ام اعتبار نامه او به نام حاكم باتاويا يا نام پادشاه ارانژ بود.
ص: 1186

فصل چهارم نيروي نظامي و انضباط سپاهيگري‌

در آغاز اين كتاب ياد كردم كه جمعيت ايران نسبت به وسعتش بسيار كم است، و چون جمعيت مهم‌ترين شالوده و پايه قدرت و توان‌مندي است مي‌توان گفت كه ايران فاقد يكي از مؤثرترين عوامل و لوازم اقتدار مي‌باشد، همچنين اين سرزمين پهناور استحكامات و قلاع قابل ذكر ندارد تا بتواند براي حفاظت كشور از آنها استفاده كند. به سخن ديگر مرزها و سرحدات ايران از هر سو باز است و جز دژ قندهار كه تنها توانايي دفاع يك گذرگاه نظامي و مهم را در برابر تهاجم هندوان دارد، و استحكامات ديگر كشور، مانند قلاع جنگي ايروان واقع در ارمنستان، و دژي كه مدخل درياي مازندران را حفاظت مي‌كند، و دژ لار كه محافظ كرمان است، و ديگر دژهاي واقع در باكتريان و مدي، همان استحكامات كهنه و نيمه ويران قديمي است كه در زمان حاضر چندان قابل استفاده نيست، و اعتبارشان تنها به خاطر اين است كه بر فراز ارتفاعات بنا شده‌اند. در سراسر آسيا وضع بدين گونه است زيرا ملل مشرق زمين اصولا با فن ساختن استحكامات و قلاع كامل و مجهز آشنا نيستند، و تنها قلعه معتبر و قابل توجهي كه از زمان باستان تا اين روزگاران در آسيا ساخته شده قلعه‌ايست كه پرتغاليها در زمان تسلّط خود بر هرمز در آن جا بر پا داشته‌اند، با اين همه كمبودها كشور ايران از نظر موقع جغرافيايي و وسعت و خصوصيات همسايگانش يكي از امپراتوريهاي مهمّ آسياست كه هفتصد فرسنگ مربع وسعت دارد. «1»
وضع جغرافيايي ايران يكي از موجبات توان‌مندي اوست؛ زيرا سراسر
______________________________
(1) محتمل است كه نظر شاردن هفتصد هزار فرسنگ مربع بوده است.
ص: 1187
مرزهايش از هر سو وسيله دريا يا بيابانهاي وسيع و بي‌آب و خالي از سكنه و آباداني يا كوههاي بلند محافظت مي‌شود، و گذشتن سپاهيان انبوه دشمن از اين موانع آسان نيست. اما ايرانيان تنها از دشمني و تهاجم تركان عثماني نگرانند، و از هنديان و تاتارها هيچ وحشت ندارند. زيرا خصومت هنديان را حقير مي‌شمارند و بارها آنان را شكست داده‌اند. تاتارها نيز قبايل پراگنده‌اي هستند كه هر كدام اميري جداگانه دارد. گر چه سپاهيان اين اميران گاهي با هم متحد مي‌شوند و يورشهايي مي‌كنند، اما مهاجماتشان صورت جنگ واقعي و جدي ندارد. اما عثمانيها با ملل مسيحي جهان چنان گرفتار كشمكش و خصومت مي‌باشند كه دولت ايران در زمان حاضر از ايشان هيچ بيم و پروا ندارد. درست است كه ايرانيان و عثمانيها سالها با هم مي‌جنگيدند، و اين پيكارها تا چهلمين سال قرن گذشته همچنان جريان داشت، اما پس از اين كه ايرانيان بغداد را به عثمانيها واگذار كردند آتش جنگ ميان اين دو كشور خاموش، و صلح برقرار شد، و اين آشتي و آرامش تا كنون همچنان ادامه دارد. اين شهر مثل سيب ديسكرد (Discorde( طيّ سالهاي گذشته چندين بار ميان ايرانيان و عثمانيها دست به دست گشته، و ايرانيان يقين دارند تا زماني كه بغداد زيبا و پر نعمت و آبادان در تصرف تركان است، ميان اين دو كشور جنگ در نمي‌گيرد. از روي ديگر پس گرفتن اين شهر براي ايرانيان سخت دشوار مي‌باشد زيرا بغداد سي فرسنگ از مرز ايران دور است، و براي رسيدن به آن بايد از اين مسافت خالي از آباداني گذر كرد، اما عثمانيها آسان مي‌توانند به آن جا بروند، و هر چه مي‌خواهند از راه دجله به آن شهر ببرند.
ايرانيان به طبع مردماني دلير، جنگجو، پرخاشگر و از جهات بسيار مايه افتخار و گل سرسبد مشرق زمين مي‌باشند. آنان بنيان گذار قديم‌ترين و قويم‌ترين؛ پهناورترين و باشكوه‌ترين پادشاهي گيتي بوده‌اند. فصل چهاردهم سفر پيدايي تورات بر اين حقيقت گوياست كه ايران در اعصار قديم بر سراسر سرزمينهاي مشرق فرمانروا بود.
همچنين در تورات آمده است سلاطيني كه با كدور لاهومر (Kedor Lahomer( مي‌جنگيدند همگي فرو دست و تابع ايران بودند. فتوحات ايران در زمان شاه عباس كبير كه يكي از پادشاهان بزرگ اخير ايران بود بر بسياري از ملل همسايه بدون گرفتن ياري از سپاهيان بيگانه بيانگر اين واقعيت است كه ايرانيان بر اثر استعداد ذهني و نيرو و همت و قابليت، لياقت آن دارند كه به پيشرفتهاي مهمي نائل شوند. اما صلح و آرامش و آسايشي كه پس از مرگ اين شهريار بزرگ طي هشتاد سال در ايران برقرار
ص: 1188
بوده و جانشينانش نيز پادشاهاني بي‌رحم و خونريز بوده‌اند اين خصايص نيكو را از ميان برده، از يك سو تجمل جويي و شهوت‌راني، و از سوي ديگر مطالعه زياد ادبيات آنان را سست عنصر،- و اگر جرأت كنم كه بگويم- ضعيف و زن صفت بار آورده است. اما آنچه بيش از همه مايه ضعف و انحطاط اخلاقي آنان شده حسادت و رسوخ استبداد در جامعه، مي‌باشد. پادشاهان و فرمانروايان چنان قدرت و قوت يافته‌اند كه به اندك بهانه بد گماني خون افراد دانا و هوشمند و صاحب شخصيت را به خاطر اين كه هنرمند، نكته سنج و دانشورند مي‌ريزند. شاه عباس بزرگ چون در ميان سپاهيان، و دور از آلودگيهاي دربار بار آمده بود در فنّ آرايش سپاه و طرح نقشه‌هاي جنگي مهارت بسيار داشت، و جنگاوري آزموده بود؛ اما مقتضيات دربار و سياست سلطنت وي را در كار تربيت فرزندان به راهي دور از صواب و مصلحت سوق داد. او فرزندانش را در حرمسرا و زير نظر زنان و خواجه سرايان تربيت مي‌كرد زيرا بيم داشت قورچيان كه ركن اصلي و ستون سپاهيانش بودند و در شمار اعيان و اشراف بودند يكي از افراد خانواده وي را به جاي او بر تخت سلطنت بنشانند. از اين رو به منظور پيشگيري بدخواهي و شورش احتمالي آنان به لطايف الحيل آن دسته از سپاهيان را كه از قورچيان تشكيل يافته بود بر هم زد تا با قدرت و استبداد بيشتر بر سپاهيان و طبقات مختلف مردم حكومت كند و براي توجيه عمل خويش به بزرگان محرمش مي‌گفت كه شنيده است عده‌اي از بدخواهانش كمر به نابودي وي بسته‌اند. اين بدگماني چنان در دل و انديشه‌اش نفوذ يافته بود كه چند تن از رازدارانش را به كشتن پسر ارشدش مأمور كرد. زيرا يك روز كه پسر ارشدش را از حرمسرا نزد خود خوانده بود ديد كه بزرگان دربار و فرماندهان سپاه با چه شوق و علاقه‌مندي و سرسپردگي به او مي‌نگرند.
البته پس از اينكه پسر ارشد شاه كشته شد از انديشه بد و فرمان بي‌رحمانه خود سخت پشيمان گرديد، و اين ندامت تا آخر عمر مايه ناراحتي وجدانش بود، و براي اين كه اندكي از بار گناه و خطاي خود بكاهد، به هنگام مرگ، فرزند ارشد پسر مقتولش را وليعهد خويش كرد.
واقعيت اين است كه پادشاهان همواره نسبت به پسران بزرگ و جاه‌مندان مهمّ دربار و فرماندهان ارشد سپاه خود بدگمان بودند، و چنان كه گفتم پسران خود را چنان سست و ضعيف و بي‌اراده پرورش مي‌دادند كه نه تنها از عهده اداره كردن مهام امور مملكت برنمي‌آمدند، بل كه قابليت و استعداد امور جزيي را نداشتند. اينان پس
ص: 1189
از اين كه بعد از درگذشت پدرشان بر اريكه سلطنت تكيه مي‌زدند زنان و خواجگاني را كه در صحبت ايشان باليده بود به كارهاي گران مي‌گماشتند، و بدين سان آنان را بر خود مسلط مي‌كردند. به سخن ديگر مملكت به دلخواه و دستور آنان اداره مي‌شد.
خواجه سرايان ناداشت و بدانديش و نامؤمني كه بر اثر سالها رفت و آمد در حرمسرا و گفتگو با زنان فاقد همه فضايل انساني مي‌باشند، و اگر شاه را چند ساعت ناظر اعمال خود نبينند فتنه‌ها برمي‌انگيزند و با تمام نيرو با همه نقشه‌هاي جنگي و طرحهاي اساسي وي به مخالفت برمي‌خيزند، و با هزاران مكر و حيل در دل او راه مي‌يابند و وي را از كارهاي خوب و بزرگي كه ممكن است به اجراي آنها تصميم كرده باشد باز مي‌دارند، و وزيري كه شاه را به طرح و اجراي امور مهم و اساسي رهنمون شده قرباني نيات شوم و حسدورزيهاي تبهكارانه خود مي‌كنند.
با اين كه حرارت و روحيه سلحشوري در دلهاي مردمان ايران رو به سردي و افسردگي نهاده، اما تربيت و نگهداري سپاه همچنان به صورت ناقص بجاست. از قرنها پيش تا زمان پادشاهي شاه عباس رسم بر اين جاري بود كه هيچيك از پادشاهان به خرج خود سپاه نمي‌آراستند، و مجموع لشكريان ايران همان عدّه مردان سپاهي بود كه هر يك از حاكمان ايالات به نسبت وسعت و عايدات خود در محل حكومت خويش نگهداري مي‌كردند. شاه عباس اين كشورگشاي نامور به سببي كه پيش از اين ذكر كردم دو واحد سپاهي به خرج خود بر پا كرد. يكي از اين دو واحد متشكل از دوازده هزار سرباز پياده نظام بود كه تيپ تفنگداران ناميده مي‌شد. زيرا پادشاه آنها را به جاي تير و كمان كه سلاح معمولي آن روزگاران بود به تفنگ مسلح كرده بود، و اين نخستين فوج پياده نظام بود كه در ايران تشكيل شده بود پيش از آن در ايران و غالب كشورهاي مشرق زمين همه جنگاوران سوار بر اسب پيكار مي‌كردند.
شاه عباس اين تيپ مسلح به سلاح گرم را براي مقابله با قواي يني‌چري عثمانيها در وجود آورده بود. زيرا اين خيال در ذهن او خطور كرده بود كه قدرت نظامي پادشاه عثماني بر اثر وجود يني‌چري كه به زبان تركي به معني سپاه نو است افزايش كلي يافته و موفقيتهاي نظامي بزرگي براي وي به بار آورده است، از اين رو وي نيز به ايجاد آن كوشيد.
در ايران تشكيل سپاه پياده نظام قديم‌تر از زمان پادشاهي شاه عباس بزرگ نيست، و از آغاز تشكيل آن پيش از صد و بيست سال نمي‌گذرد، در كشورها و
ص: 1190
يك سپاهي سواره- قورچي يا قزلباش
ص: 1191
سرزمينهاي همسايه ايران مثل تاتار نيز بدين نام سپاهي وجود نداشته است.
دومين واحد سپاهيان شاه عباس كه آن را نيز به خرج خود ايجاد كرد عبارت از فوج سوار نظام و عده آن متجاوز از ده هزار تن بود و اين فوج پيوسته منظم و مرتب و كارساز بود. در زمان حاضر مجموع سپاهيان ايران به دو دسته لشكريان شاه و لشكريان دولت تقسيم مي‌شود. هزينه افراد سپاه شاه را پادشاه، و مخارج فوج ديگر را دولت مي‌پردازد. همچنين سپاهيان دولتي به دو گروه چريكهاي منظم و دسته‌هاي منظم طبقه‌بندي شده است. چريكهاي منظم به آن دسته از افراد اطلاق مي‌شود كه حاكم هر يك از ايالات موظف به نگهداري آنان مي‌باشد و حقيقتا هم به خوبي از آنها پذيرايي مي‌كند؛ و گروه ديگر قورچي ناميده مي‌شود كه با اين كه شاه عباس از عدّه آنها بسيار كاسته قريب به سي هزار سوار باقي مانده‌اند، و هرگز عده قورچيان كمتر از اين نبوده است. در قرنهاي گذشته شمار قورچيان دو برابر اين عده بوده است. و گاه عده‌شان چندان زياد بوده كه شاه هشتاد هزار نفر آنان را در جنگ به كار مي‌گرفته است.
كلمه قورچي به معناي طرد كردن و راندن است. با اين كه قورچيها چند بار شكست خورده‌اند هنوز نيرومندترين و سهمناك‌ترين بخش نيروي نظامي ايران مي‌باشند. اينان از نژاد تركمانان و تاتارها مي‌باشند، و پدرانشان در زمانهاي گذشته به سلحشوري و زورمندي و پرشكيبي و قناعت شهره بودند. اينان در دهكده‌هاي خودشان زندگي مي‌كنند، و با قبايل و طوايف ديگر آميزش ندارند. قورچيان بازماندگان گله‌بانان مسلمان هستند كه بارها در ايران دولتي را ساقط كرده و دولت ديگري روي كار آورده‌اند؛ و مي‌توان باور كرد در آغاز قرن جاري بيش از آنچه براي كشور عثماني زيان‌مند بوده‌اند، براي ايران خطر داشته‌اند، به سخن ديگر اينان فرزندان آن پدرانند كه شيخ صفي بنيان‌گذار سلسله صفوي را چندان ياري كردند كه بر دشمنان خود پيروز شد. شيخ صفي به پاداش اين افتخار را به ايشان بخشيد كه كلاهي از مخمل سرخ كه شكلي خاص داشت، و خود شيخ نيز كلاهي بدان سان بر سر مي‌نهاد بر سر گذارند، و آن را تاج مي‌ناميدند. اين گروه از آن زمان كه كلاه سرخ بر سر نهادند به قزل باش يا سرخ سر معروف شدند، و هم اينان به حضرت علي و فرزندانش تعصب خاص داشتند.
كلاه قزلباشان چنان كه در تصوير مي‌نگريد از مخمل يا نمد سرخ چنان
ص: 1192
دوخته شده كه داراي دوازده ترگ است، و هر ترگ به اندازه يك مهر است. قزلباشها همچنان كه در ايام جنگ زير چادر به سر مي‌بردند در روزهاي صلح نيز در خيمه زندگي مي‌كنند، و به پرورش گوسفند و فروختن آنها اشتغال دارند. قزلباشها به مناسبت اين كه چندان به شيخ صفي خدمت كرده بودند كه او به تأسيس سلسله صفويه كامياب شد، و نيز به سبب اخلاص و اعتقاد راستيني كه به حضرت علي و امامان داشتند در دربار و جامعه ايراني نفوذ و قدرت فراوان يافتند، و داراي تسلط زياد شدند. نفوذ و سلطه آنان چندان شد كه مشاغل مهمّ دربار و امور مربوط به رهبري جنگ را در اختيار خود گرفتند، و اعتبارشان چندان فزوني يافت كه نه تنها سپاهيان و دربار بلكه همه ملت ايران به نام قزلباش شهرت يافتند، نامي كه در طيّ قرن گذشته مايه هراس و وحشت تركها و هنديها و تاتارها بود؛ و بر اثر قدرت همين قزلباشها بود كه زبان تركي تا اقصي نقاط شمالي ايران گسترش يافت، و اين زبان در دربار چندان نفوذ پيدا كرد كه درباريان به تركي بيش از زبان فارسي تكلم مي‌كردند.
قزلباشها تا قريب به اواخر دوران پادشاهي شاه عباس كبير مهم‌ترين و ممتازترين طبقات سپاهيان ايران بودند. اما اين پادشاه اندك اندك قدرت ايشان را درهم شكست، زيرا پادشاه از نفوذ آنان در دربار و لشكريان خود بدگمان و ترسان بود، و از سوي ديگر قزلباشها با روش سلطنت استبدادي وي مخالف بودند. اما شاه براي كاهش قدرت ايشان اين بهانه را مي‌آورد كه قزلباشها در زمان سلطنت پدرش همواره طريق عسيان و سرپيچي مي‌پيموده‌اند، بعضي از شاهزادگان به دست آنان جان باخته‌اند و با او نيز به خلافند.
شاه عباس كه بدخواه قزلباشها بود پس از اين كه دو سپاه براي مقابله و رويارويي آنان ايجاد كرد اندك اندك تا حدي كه توانست به كاهش قدرت و بي‌اعتبار كردنشان كوشيد. بزرگان ايشان را كه در دربار و ارتش مناصب مهم داشتند يكي پس از ديگري طرد و خوار كرد، و هر دسته آنان را به يكي از نواحي دور افتاده از پايتخت فرستاد.
قزلباشها از افراد سوار نظام بودند، و سلاحشان تير و كمان و شمشير و خنجر و نيزه بود، و نيز تبري با خود زير رانشان مي‌بردند. سلاح تدافعي آنان سپري بود كه بر پشت مي‌انداختند، خودي كه روي سرشان مي‌نهادند و زرهي كه قسمتي از صورتشان را مي‌پوشاند. نفرات برخي از فوجهاي آنان تفنگ نيز داشتند. در حال صلح پياده
ص: 1193
بودند، اما به هنگام جنگ مانند سپاهيان ديگر بر اسب مي‌نشستند. گر چه قزلباشان در زمان حاضر ضعيف و خوار شده‌اند، اما هنوز هم دليرترين و قديم‌ترين سپاهيان ايران در شمار مي‌آيند. آنان فرمانده خود را كه قورچي ناميده مي‌شود از جمع خودشان انتخاب مي‌كنند و به هنگام جنگ تنها از او فرمان مي‌برند.
حقوق چريكهاي منظم، و قورچيان مأمور ايالات از درآمد شاه پرداخته مي‌شود؛ و پس از مرگشان به شرط اين كه پسرانشان كار آنان را ادامه دهند، و در جمع سپاهيان درآيند به ايشان مي‌دهند. اينان بايد دوازده ساعت پس از اخطار و احضار زير فرمان درآيند و آماده نبرد شوند. افزون بر اين هر سال در موقع معين بايد از برابر نماينده دربار يا حكمران ايالت رژه بروند.
سپاهيان شاه عبارتند از تفنگداران و قوللر يا غلامان كه سرداران و فرماندهان آنان تفنگچي آقاسي و قوللر آقاسي ناميده مي‌شوند. تفنگداران يا تفنگچي- آقاسيها جزو صف پياده‌اند اما در مواردي بر اسب مي‌نشينند. آنان در بهترين و كامل‌ترين شرايط پرورش مي‌يابند و در جمع بهترين و رشيدترين سلحشوران به شمار مي‌آيند. سلاحشان تفنگ و شمشير و خنجر است. به رسم تركان بند حمايلشان را به كمربندشان متّصل مي‌كنند. عده‌شان دوازده هزار نفر است، و چون پيش از اين كه به خدمت نظام درآيند غالبا به كار كشاورزي اشتغال داشته‌اند در زمان برقراري صلح به آنان اجازه مي‌دهند به ديه‌ها و مزارع بروند، و به كار كشت و زرع بپردازند.
قوللران در خدمت سپاهيگري همانند قورچيانند، اما در شمار افراد سواركارند و سلاحشان به جاي نيزه تفنگ است. لفظ قوللر به معني غلام است، اما اين كلمه بدين مفهوم نيست كه مانند ديگر مردمان آزاد نمي‌باشند، بل كه از اين جهت بدين نام خطاب مي‌شوند كه پدرانشان از اهل سرزمين گرجستان، يا چركسستان يا ايبري يا مسكوي و ديگر سرزمينهايي كه از آن جا غلام و برده مي‌آورند بوده‌اند، بنابراين اصل و نژاد قوللرها از مسيحيان است. بعض آنها كساني هستند كه در نوباوگي به تحفه تقديم شاه شده‌اند، و برخي در خانواده‌هايي از اين كشورها كه در ايران وطن كرده‌اند به دنيا آمده‌اند، به اخلاق و آداب و رسوم ايران آشنا و خوپذير شده‌اند، يا خود به دين اسلام گرويده‌اند و يا از پدراني در وجود آمده‌اند كه پيش از تولد ايشان مذهب خويش را رها كرده و مسلمان شده‌اند، و در مجموع مي‌توان آنان را با مماليك مصر مقايسه كرد كه قريب سيصد سال بر اين سرزمين فرمانروا بودند. مملوكان- كه
ص: 1194
مترادف و هم معني غلام شاه است- اين دسته از نگهباناني بودند كه پاسداري آخرين سلاطين فاطمي مصر را به عهده داشتند، و چون اساس تربيت و ترتيب نظام قوللر آقاسيهاي ايران با تنظيمات مماليك مصر شباهت تمام دارد شايد به همان اساس در وجود آمده باشد.
مماليك مصري نيز جمله مسيحياني بودند كه دين خويش را رها كرده بودند و به اسلام گرويده بودند، و تنها كساني بودند كه براي نگهباني دربار مصر به خدمت گرفته مي‌شدند. زيرا سلاطين مصر نيز بر اين نيّت بودند كه از نفوذ و قدرت سپاهيان عرب بكاهند. زيرا اين سپاهيان چنان بر امور كشور مسلط شده بودند كه مانند يني‌چريهاي عثماني هر زمان اراده مي‌كردند پادشاهان مصر را از اريكه سلطنت به زير مي‌كشيدند، و وزيران را عزل و نصب مي‌كردند. يني‌چريهاي عثماني نيز چندان در دربار نفوذ و قدرت داشتند كه به آساني پادشاه يا وزيران را به زندان مي‌كردند يا مي‌كشتند.
شاه عباس كبير به نيرومند كردن سپاه غلامان توجه و علاقه بسيار داشت، و تنها افراد برگزيده و ممتاز را در آن سپاه مي‌پذيرفت، و آنان كه يني‌چري ناميده مي‌شدند همه افرادي نيك پندار، دلير، و بي‌باك و مورد اعتماد بودند كه به نگهباني كشور دلبستگي داشتند، و چون غالبا يكدگر را نمي‌شناختند و منافع مشترك نداشتند هرگز بيم آن نبود كه روزي همفكر و متحد شوند و فتنه و آشوب بر پا كنند.
در اين روزگاران افراد گرجي تبار در سراسر ايران پراگنده‌اند. نه تنها براي اين كه زنان و دخترانشان به زيبايي از همه خوبرويان گرو مي‌برند و هر مرد و جوان ايراني آرزو دارد يكي از آنان را در خانه داشته باشد، بل كه اين پراگندگي را سبب اين است كه شاه عباس كبير و جانشينانش مايل بودند كه جملگي را به كار گمارند و به هر جا بفرستند، و از آن زمان كه گرجستان به تصرف ايران درآمده عدّه زيادي از مردم گرجستان را به ايران كوچانده‌اند. اكنون همه كوچ كنندگان در كاري كه بدان پرداخته‌اند پيشرفت كلي كرده‌اند، و زندگي پر آسايشي دارند، و بسي كارهاي مهم به دست گرجي تباران اداره مي‌شود.
پيش از اين نيز به مناسبت گفته‌ام غلام كه اين سپاهيان بدان ناميده مي‌شوند لقبي بزرگ به شمار مي‌رود، و مايه سرفرازي و بلند نامي غلامان است؛ بر عكس لفظ رعيت عنواني حقير و پست است و براي ناميدن افرادي كه به كشاورزي يا كارهايي
ص: 1195
خسيس اشتغال دارند به كار مي‌رود. در ايران غلام شاه داراي همان حرمت است كه ماركي‌ها (Marquis( در فرانسه از آن امتيازات برخوردارند، زيرا همه غلامان شاه داراي كارهاي مهم مي‌باشند.
سازمان غلامان شاه در ايران مشابه تشكيلات كودكان قبيله در عثماني است، با اين تفاوت كه نه عده غلامان به قدر آن زياد است، نه مانند ايشان نيكو و طبق اصول صحيح پرورش يافته‌اند. شاه هزار يا هزار و دويست نفر آنان را برگزيده كه ميان وزيران و سران سپاه و فرماندهان ارشد و كاركنان معتبر دربار خود قسمت كرده، و بنابر استعداد و هوشمندي و قابليتشان هر يك را به كاري سپرده است. اينان سمت و صفت تابع يعني خدمتگزار دارند، و خدمتگر شاه يا يكي از جاهمندان بزرگ مي‌باشند. به نسبتي كه بر مدت خدمت و عمرشان افزوده مي‌شود به تناسب اهليت و لياقت و سزاواري كه دارند به كارهاي مهمتري گمارده مي‌شوند و جاي آنان را به ديگران مي‌سپارند.
جز اين سپاهيان دو گروه ديگر كه كوچك‌ترند وجود دارند كه يكي قديمي و موسوم به صوفيان است كه نگهباني شخص شاه سپرده به آنان مي‌باشد؛ و شيخ صفي بنيان‌گذار اين گروه بود. عدّه دسته صوفيان بيش از دويست نفر نيست. كلاه مخصوص صوفيان بر سر مي‌گذارند، سلاحشان شمشير و خنجر است و تبرزين بر دوش دارند.
دسته دوم جزايري نام دارد كه از ششصد جوان بلند اندام تمام خلقت زورمند ستبر بازو در سال 1654 به وسيله شاه عباس ثاني به منظور نگهباني شخص خود و كاخ و دربارش تشكيل يافته است. شاه پيش از ايجاد اين گروه نه در موقع ورود و نه هنگام خروج از كاخ خود نگهبان خاصي نداشت. اختلاف دامنه‌دار ميان صدراعظم و رئيس ديوان، كه اين هر دو پيوسته در نابودي يكديگر مي‌كوشيدند عامل اصلي تشكيل گروه جزايري بود. توضيح اين كه صدر اعظم پنهان و بي‌آگاهي شاه به ايجاد اين سپاه پرداخت، و پس از آن كه افراد آن را كاملا آماده كرد، يك روز كه مي‌دانست شاه قصد بيرون شدن از كاخ دارد آنان را با لباس كاملا آراسته در گذرگاه شاه بر پا داشت. شاه كه هنوز جوان بود به ديدن آن گروه مجهز و آماده به خدمت سخت در شگفت ماند و پرسيد اينها چه كسانند، و چرا در اين جا بر پا ايستاده‌اند.
صدراعظم جواب داد: من اين گروه را تنها براي صيانت ذات ملوكانه از توطئه‌هاي
ص: 1196
رئيس ديوان و پيروان او ترتيب داده‌ام، زيرا همه از صدر تا ذيل بايد از دسيسه كاريها و بدانديشيهاي اين بد سرشت نابكار بر حذر باشند. اين گروه از آن زمان به جا مانده و همواره مايه اعتلا و شكوه‌مندي سپاهيان ايران است.
كلاه افراد اين گروه از ماهوت است، و به صورت نوك تيز شبيه باشلق ساخته شده، كمربند پهنشان كه از ماهوت قرمز درست شده جا به جا با صفحات كوچك نقره تزيين يافته و مي‌توانند در آستر كمربندشان اشياي ظريف و كوچك و گرانبهاي خود را حفظ كنند. سلاح آنان عبارت از تفنگي است كه كاليبرشان بيش از تفنگ سپاهيان پياده نظام مي‌باشد. لوله تفنگ، دسته شمشير و خنجر و جعبه باروتشان همه نقره نشان است. اين سربازان هر زمان به صف مي‌ايستند تفنگهاشان را به صورت چمباتمه به هم تكيه مي‌دهند. در چنين حال در دهانه لوله تفنگشان بند باريكي شبيه آنچه پيروان كليساهاي رومي روي نان مقدس مي‌گذارند قرار مي‌دهند، و آن گاه كه پيرامون شاه حركت مي‌كنند، در حالي كه بند موصوف همچنان در دهانه لوله تفنگ است سلاح خود را به دوش مي‌گيرند. به هر كس كه در صف جزائري پذيرفته مي‌شود چنين سلاح خوب مي‌دهند. افراد اين گروه زير فرمان تفنگچي آقاسي باشي خدمت مي‌كنند؛ و معدودي از آنان مأمور نگهباني حرمسرا مي‌باشند به همين جهت آنان را كشيك‌چي مي‌نامند كه به معني نگهبان كاخ است.
تمام سپاهيان ايران بر اطلاق به دو نام قورچي و قوللر كه اشاره به افراد سپاهي قديم و جديد دارد خوانده مي‌شوند. اين كلمات و اصطلاحات زماني به زبانها مي‌رود كه همه كساني كه تحت هر عنوان سلاح در اختيار دارند احضار مي‌شوند، و ما اروپاييان سپاهيان خود را در مواقعي و تحت شرايطي خاص به دو دسته جلودار و عقب‌دار تقسيم مي‌كنيم.
همه افراد سپاهيان چهارگانه سلطنتي حقوق خود را پول و به نقد از محل درآمد املاك خالصه يا عوايد شاه دريافت مي‌دارند. حقوق هر غلام به تفاوت هشت يا نه تومان معادل سيصد يا چهار صد ليور مي‌باشد، و حقوق هر يك از تفنگداران نصف اين مبلغ است. به افراد اين گروه اسلحه مي‌دهند، و چون اين سلاحها در كارخانه شاه ساخته مي‌شود افزون بر علامت كارخانه نشانه ديگري نيز دارند كه سربازان نمي‌توانند آنها را با سلاح خود عوض كنند. اما به افراد سپاهي لباس نمي‌دهند، و هر يك آنها مي‌تواند بنا به سليقه و استعداد مالي خود لباس براي خود تهيه كند و بر تن بيارايد، و
ص: 1197
به اعتقاد من اين امر ناشي از آن است كه نه تنها در ايران بلكه در سراسر مشرق زمين سپاهيان لباس متحد الشكل و علائم مشخص ندارند.
در زمان پادشاهي شاه عباس ثاني من خود شاهد و ناظر بودم يك فوج توپچي را كه وجودشان همچنان مورد توجه بود و شاه عباس كبير جدّ پادشاه كنوني با دوازده هزار نفر آن را تشكيل داده بود منحل كردند. اين دسته كه زير نظر توپچي باشي اداره مي‌شد پس از اين كه عثمانيها بغداد را از ايران گرفتند همواره رو به تحليل مي‌رفت، و وقتي حسينقلي خان فرمانده آن كه يكي از امراي دلير و معروف، و از دودماني اشرافي و قديمي بود در سال 1655 درگذشت، و فرزندي نداشت كه جاي او را بگيرد، شغل وي را به ديگر كس ندادند، و اين فوج را منحل كردند.
عنوان صاحب منصبان سپاهي از عده سپاهياني كه بر آنان فرمانرواست گرفته مي‌شود. مثلا سرهنگ را كه بر هزار تن فرمانرواست مين‌باشي مي‌نامند. سروان را كه صد نفر زير فرمان دارد يوزباشي مي‌گويند، و سرجوخه كه فقط ده نفر را اداره مي‌كند اون‌باشي خوانده مي‌شود.
سپاهيان ايران تا پايان پادشاهي شاه عباس كبير به خوبي هر چه تمام‌تر اداره مي‌شدند و محققان بر اين قول متفقند كه عدّه لشكريان ايران هنگام درگذشت شاه عباس بزرگ افزون بر صد و بيست هزار تن بوده است، و من صحت اين گفته را از برخي بزرگان كهن سال و عمر پيموده بارها شنيده‌ام. در آن روزگاران جز از نگهبانان كاخ و دربار كه عده‌شان به ده هزار نفر مي‌رسيد صنوف سه گانه لشكريان شاه داراي پنجاه هزار مرد سپاهي، و جمع لشكريان ايالات مشتمل بر هفتاد هزار نفر بود. در زمان سلطنت جانشينان شاه عباس سپاهيان ايران كاهش بسيار يافت، و در عهد پادشاهي شاه عباس ثاني از آنچه مانده بود باز هم كمتر شد.
در سال 1666 اين پادشاه به سران سپاه فرمان داد رژه كاملي ترتيب دهند تا وي عده سپاهيان و سلاح و آمادگي آنان را ببيند، و ارزيابي كند، و پس از پايان يافتن مراسم دريافت فرماندهان سپاه براي اين كه عدّه سپاهيان را بيش از آنچه بود بنمايند هر يك را با اسب و تجهيزات ده دوازده بار از برابر وي گذرانده‌اند؛ و پس از اين كه به وضع آشفته و نابسامان سپاهيان و نقصان عده آنان آگاه گرديد بر آن شد در رفع معايب و كمبود آن بكوشد، و اگر عمرش زود به پايان نرسيده بود شايد موفق مي‌شد.
ص: 1198
در سالهاي بعد مقارن با آغاز پادشاهي شاه سليمان شورشها و تاخت و تازهايي به وقوع پيوست و درباريان بر آن شدند ارتش شوريده و رو به انحلال ايران را از نو منظم و نيرومند كنند؛ اما چون شعله آشوب و غوغا به زودي فرو نشست انديشه تقويت سپاهيان فراموش گرديد، و سربازان همچنان تن به سستي سپردند.
دليل عدم رغبت سپاهيان به آموختن فنون سپاهيگري و بيزاري آنان نسبت به كار خود اين نيست كه شاه و دولت تنها در زمان جنگ به آنان حقوق مي‌دهند، بل كه بدين سبب به كار خويش دلبستگي ندارند كه هرگز بدين كار نپرداخته‌اند، و گمان نمي‌برند به عمر خود فرصت فراگيري فنون سپاهيگري و به كار بستن آنها براي ايشان به دست آيد، از اين رو سپاهيان حقوق خود را به عنوان انعام دريافت مي‌كنند، و مجبور به انجام دادن هيچ گونه خدمت نمي‌باشند؛ و چون كلانترهاي محل درباره آنها بازرسي مي‌كنند، سربازان هديه كوچكي به آنان مي‌دهند و موافقتشان را كسب مي‌كنند كه به همان حال و كار كه دلخواهشان است باشند.
پسر بچه‌ها را از دو سالگي به خدمت سپاه در مي‌آورند؛ بدين گونه كه نام آنان را با حقوق ماهي نيم تومان كه معادل بيست و دو ليور و ده سو است در دفتر ارتش ثبت مي‌كنند. بر اين حقوق سال به سال افزوده مي‌شود.
وقتي كسي داوطلب خدمت كردن در ارتش باشد خود را به فرمانده لشكر معرفي مي‌كند، و او داوطلب را به محلّ بلا متصدي مي‌فرستد. اما اگر چنين جايي وجود نداشت شاه محلي به وي اختصاص مي‌دهد، و حقوقي كه به وي تعلق مي‌گيرد تا آخر عمرش از آن اوست؛ و پس از مرگش به فرزندش كه جانشين او خواهد بود پرداخته مي‌شود؛ و اجراي اين ترتيب نظريه مرا كه گفتم واحدهاي هر يك از صنفهاي سپاهيان هميشه كامل است تأييد مي‌كند. زيرا به محض اين كه سربازي بميرد بي‌درنگ يكي از بازماندگانش جانشين او مي‌شود و حقوقش بدو تعلق مي‌گيرد. افزون بر اينها شاه گاه به گاه حقوق جديدي براي استخدام نفرات تازه معين مي‌كند.
تجمل جويي افراد سپاهي بزرگ‌ترين عامل آشفتگي و تباهي و انحطاط ارتش ايران مي‌باشد زيرا با اين كه به يك سپاهي سواركار چهار صد ليور حقوق بيشتر نمي‌دهند تنها دو برابر اين مبلغ خرج لباس خود مي‌كند.
نگهباني، تمرينهاي مهمّ نظامي، مقررات بازرسي و ده‌ها نظامات ديگر كه از جمله فنون و رموز جنگي است، و در تعليمات رزمي ما اروپاييان كاملا رعايت و
ص: 1199
اجرا مي‌شود در مشرق زمين بي‌سابقه است و هيچ يك از فرماندهان و افراد سپاهي بدان آشنايي ندارند. سربازان ايراني مانند افراد عادي در خانه خود زندگي مي‌كنند و سرگرم كار خويشند. هر سال يكي دو بار از آنان سان مي‌بينند. در چنين مواقع به آنان خبر مي‌دهند كه فلان روز در فلان محل براي شركت در مراسم سان حضور يابند سربازان در موقع معين مسلح مي‌شوند، بر اسب مي‌نشينند، در محلّ معلوم جمع مي‌آيند، آن گاه يكان يكان از برابر كلانتر مي‌گذرند، سلاح خود را جدا جدا به وي نشان مي‌دهند، و پس از انجام يافتن اين مراسم به خانه خود باز مي‌گردند.
تعليمات و تزيينات فنون سپاهيگري سربازان ايراني به هنگام صلح، محدود به اجراي اين مراسم است. افزون بر اين چنان كه سابقا اشاره كردم هر سال يك بار يك رژه عمومي در هر ايالت به عمل مي‌آيد.
اما روش جنگاوري سپاهيان ايران چنين است كه با شتاب تمام به گرد لشكريان دشمن دور مي‌زنند و مي‌چرخند، و ناگاه گروه گروه به محلّ تجمع دشمن حمله مي‌برند، همه خواربارشان را غارت مي‌كنند، و آب را به رويشان مي‌بندند، و وقتي آنان را خسته و فرسوده كردند بر آنان حمله مي‌برند؛ اما اگر دشمن متقابلا با آنان به ستيز و آويز پرداخت مي‌گريزند، و پس از مدتي نه بسيار دراز باز مي‌گردند، و از نو به صفوف مقدّم دشمن مي‌تازند.
تاريخ بيانگر اين واقعيت است كه روش جنگ پارتها نيز همين گونه بوده است، يعني آنان در حال فرار مي‌جنگيدند، بدين شيوه كه در حال گريز تيرهايشان را از روي شانه به سوي دشمن رها مي‌كردند. سپاهيان ايران با تركان و تاتارها بدين سان مي‌جنگند، و با هنديان با اعتماد بيشتر و مصمم‌تر پيگار مي‌كنند.
سپاهيان ايران فن سنگربندي و اردو زدن در نقاط امن و مستحكم را نمي‌دانند. استحكاماتشان يا كوه يا گردنه‌هاي طويل و يا معابري است كه گذر كردن از آنها به جهاتي دشوار باشد. براي محاصره دشمن آنان را به سوي خندق مي‌رانند و با كندن نقب بر خصم ظفر مي‌يابند، و من بر اين باورم كه در سراسر روي زمين هيچ ملتي در حفر نقب و راه‌هاي زيرزميني ماهرتر از ايرانيان نمي‌باشند. شهر ايروان مركز ارمنستان را كه تركان عثماني پس از مرگ شاه عباس بزرگ از ايران گرفته بودند، و در آن برج و باروي بسيار ساخته بودند كه همه در غايت استحكام بود، ايرانيان در مدتي كوتاه از طريق حفر نقب باز پس گرفتند.
ص: 1200
مخارج خواربار و لوازم ديگر سربازاني كه آنان را به جنگ مي‌برند با خودشان است، و دولت تنها وسايل جنگ از قبيل سلاح، باروت، و فتيله تفنگ به آنان مي‌دهد. همچنين از طرف ارتش هيچ كس براي فروختن مايحتاج سربازان مأمور نمي‌شود. اما هرگز چيزي در اردو كم يا ناياب نيست. زيرا فروشندگان بسيار داوطلبانه همراه سپاه حركت مي‌كنند، و اين عده هر روز آنچه را مورد نياز سربازان باشد به اردو مي‌رسانند، و به افراد سپاهي مي‌فروشند.
اگر ايرانيان در معرض هجوم سپاهيان دشمن قرار گيرند و تاب و توان پايداري در خود نيابند شيوه مبارزه‌شان اين است كه همه آباديهايي را كه بر سر راه مهاجمان قرار دارد تخليه، و مردم را وادار مي‌كنند كه كليّه اثاثه و خواربار خود را زير خاك پنهان كنند. آن گاه آباديها را چنان ويران مي‌كنند كه وقتي دشمن به آن جا مي‌رسد حتي يك پر كاه در آن نمي‌بيند. روستاييان ايران در پنهان كردن اثاثه و خوراكيهاي خود در گودالها و حفره‌ها چنان ماهرند كه هيچ ناآشنايي به وجود آنها پي نمي‌برد، و چون هواي ايران خشك است خوراكيها اگر يك سال بل كه بيشتر زير خاك بماند فاسد و تباه نمي‌شود. غلّه خود را نيز همين سان نگهداري مي‌كنند.
ويران كردن آباديها به تندي هر چه بيشتر انجام مي‌پذيرد. آنان براي اين كه دشمن كاملا در تنگنا بماند همه چيز را مي‌سوزانند، درختان را از ريشه بيرون مي‌آورند، و مسير جويها، رودخانه‌ها را تغيير مي‌دهند، و پس از اين كه سپاهيان اين عمليات را در مدتي كمتر از هشت روز انجام دادند، به دسته‌هاي كوچك تقسيم مي‌شوند، در مكانهاي مناسب چادر مي‌زنند و در كمين مي‌نشينند تا شبانگاهان از هر سو به دشمن شبيخون زنند و اگر خصم با وجود همه اين موانع و مشكلها به پيشروي خود ادامه داد دسته‌هاي سپاهي به درون كشور عقب نشيني و شهرها و ديه‌ها را تخليه و ويران مي‌كند.
سپاهيان ايران به همين شيوه و تدبير بزرگ‌ترين حمله سپاهيان عظيم عثمانيها را عقيم، و آنها را به تخليه همه شهرها و زمينهايي كه گرفته بودند ناچار كردند، و روستاييان پس از عقب‌نشيني تركها به آباديهاي محلّ سكونت خويش بازگشتند؛ و من خود آثار يكي از اين لشكركشيها و عقب‌نشيني‌ها را در حمله‌اي كه سپاهيان عثماني در سال 1666 براي تصرّف بصره، شهر واقع در مصّب اروندرود در انتهاي خليج فارس انجام داده‌اند ديده‌ام.
ص: 1201
در آن زمان وقتي حسين پاشا فرمانرواي بندر بصره دريافت كه در برابر تعرض دشمن پايداري نمي‌تواند دستور داد كه مردم در مدّت سه روز شهر را تخليه كنند، و هر چه دارند با خود ببرند، زيرا پس از اين مدت شهر را به آتش مي‌سوزاند. او بدانچه گفته بود عمل كرد و پس از آن همه سپاهيان و ساكنان شهر به داخل ايران عقب‌نشيني كردند. بصره را به خاكستر مبدل ساخت. پس از سپري شدن شش ماه مردم بصره به شهر سوخته شده خود بازگشتند، عمارتها كردند، و همچنان كه پيش از وقوع جنگ فرمانبر حسين پاشا بودند پس از جنگ كه به فتح عثمانيها انجاميد تبعيّت فاتح را پذيرفتند.
ايرانيان سياست جنگي خود را چنين توجيه مي‌كنند كه دشمن يا با نيروي عظيم حمله مي‌كند يا با قواي كم. اگر هجومش با نيروي بسيار بود جز با نابود كردن آنچه بدان نياز دارد چاره‌اي در ميان نيست، زيرا سازمان تداركاتي دشمن چندان قوي نيست كه بتواند مدت زياد عليق اسبان و خواربار قواي جنگي خود را به راه دور بفرستد، و اگر عده سپاهيان دشمن بسيار نباشد درهم شكستن آنها دشوار نيست. سفرنامه شاردن ج‌3 1201 فصل چهارم نيروي نظامي و انضباط سپاهيگري ..... ص : 1186
رانيان در تيراندازي با تفنگ و تيركمان مهارت تام دارند و چابك دستند.
براي اين كه مطمئن شوند كه با تفنگ تيرشان درست به هدف اصابت مي‌كند به يكي از پايه‌هاي آخر آن چيزي شبيه چنگال به طول دو پا و نيم، ساخته شده از چوب شمشاد وصل مي‌كنند. اين چنگال را كه مي‌توان به هنگام هدف‌گيري تا به آخر پيش راند، در وقت تيراندازي به طرف زمين چنان خم مي‌كنند كه تفنگ به اندازه بيست بند انگشت از سطح زمين بالاتر قرار گيرد، و از آن پس تير را رها مي‌كنند.
درفش ايرانيان همانند پرچم فرماندهي ما فرانسويان به صورت نوك تيز بريده شده از پارچه‌هاي گرانبها و به رنگهاي مختلف است، و با درفش رسته سوار نظام و پياده نظام تفاوت ندارد. براي اين كه صداقت و صميمّيت خود را به دين و امامان خود بنمايانند جملاتي از قرآن مجيد يا شكل ذو الفقار حضرت علي، يا شهادتين را بر روي درفش نقش مي‌كنند، يا روي آن صورت شيري كه خورشيدي بر پشت آن نمايان شده رسم مي‌نمايند.
يكي از سمتهاي معتبر و مهمّ نظامي ايران منصب نگهداري درفش بزرگ است، و علمدارباشي عنوان و لقب رئيس علمداران مي‌باشد. تا پيش از سلطنت پادشاه كنوني ايران سپاهيان ايران داراي يك تن فرمانده كل بود كه او را سپهسالار
ص: 1202
مي‌ناميدند، و معمولا خان يا حاكم ماد صاحب اين سمت بود. اما در اين روزگاران چون در سراسر ايران صلح برقرار است، اين سمت را حذف كرده‌اند، و اگر در آينده جنگي پيش آيد به يكي از سرداران تا پايان جنگ سمت فرماندهي كلّ قوا مي‌دهند.
اما وي تا زماني كه در ارتش حضور دارد و مخصوصا تا هنگامي كه در واحد خود انجام وظيفه مي‌كند، مسؤول سمت و شغل اصلي خود مي‌باشد.
يكي از مقرّرات خوب و قابل تحسين ارتش در ايران اين است كه سربازان حقوق خود را از دست صاحبمنصبان خود نمي‌گيرند؛ بل كه رسم بر اينست كه كليّه افراد سپاهيان ايران اعم از سران سپاه و صاحب منصبان درجات متوسط و پايين، همچنين درجه‌داران و سربازان رسته سوار نظام و پياده نظام حقوقشان را طبق حواله مخصوص كه ديوان محاسبات به دستشان مي‌دهد دريافت مي‌كنند، و ديگر صاحبمنصبان در اين كار هيچ دخالت ندارند.
حقوق افسران ايران زياد است، مثلا حقوق افسران ارشد تفنگداران و قولّلر كه افسر عالي رتبه صنف سوارنظام جديد است معادل هزار تومان يا برابر پانزده هزار اكو مي‌باشد؛ اما چون اين مبلغ در نقاطي پرداخته مي‌شود كه عمل تسعير كمتر در آن جا به عمل مي‌آيد، گاه ارزش آن تا چهار برابر ترقي مي‌كند.
در سال 1673 كه براي دومين بار به ايران آمدم رژه عمومي بزرگي وسيله كلانتراني كه نماينده دربار بودند، در سراسر كشور ترتيب يافته بود. يكي از آنان كه با من سابقه دوستي داشت و مردي كنجكاو و نكته سنج و دانا بود به من گفت: ما براي شركت در مراسم رژه سپاهيان به ظاهر آراسته و خوبي داريم، اما براي جنگ نه؛ و منظورش اين بود كه اينان روحيه و آمادگي سربازي ندارند. همچنين اظهار داشت عدّه سپاهياني كه حقوقشان را شاه مي‌دهد از هشتاد هزار تن تجاوز مي‌كند، و در صورت ضرورت ده هزار تن بر عدّه آنان مي‌افزايد. اما آنچه من دريافتم اين بود كه تنها سربازان نگهبان كاخ شاه، و سپاهياني كه در مرز كشور عثماني به مرزداري اشتغال داشتند درخور نام سربازي بودند.
عدّه سپاهيان حاكم كلده سرزميني كه هم مرز بين النهرين و مركزش كرمانشاه است شش هزار نفر است، و يكي از سرهنگان بر هزار نفرشان فرمانرواست.
عده نفرات حاكم ارمنستان پنج هزار نفر، و شماره سربازان فرمانرواي گرجستان نيز پنج هزار نفر است. چون در مرزهاي اين ايالت غالبا تاخت و تازهايي به وقوع مي‌پيوندد
ص: 1203
مثلا گاه بي‌گاه دسته‌هايي از متجاوزان عرب متشكل از پانصد يا ششصد نفر به مرزهاي نقاط كلده حمله مي‌برند. سپاهيان مرزدار ايران در جنگجويي ورزيده‌تر و آماده‌تر از سپاهيان ديگر ايالات مي‌باشند. در خراسان- باكتريان قديم- هشت هزار سرباز مستقرند تا در صورت تاخت و تاز تاتارها از نفوذ آنان به داخل كشور جلوگيري كنند. همچنين در سر حد شمالي هند قريب هشت هزار تن سپاهي در شهر قندهار پايگاه دارند. اين چهار دسته سپاهيان في الجمله آمادگي و توانايي رويارويي با مهاجمان بيگانه را دارند، اما مرزهاي ديگر نقاط كشور از جمله تمام طول سواحل خليج فارس، سرحدات مجاور رود هند و مرزهاي ساحل درياي قزوين (درياي خزر) فاقد سپاهيان كارآمد و سلحشور است، و در همين مرزهاي كناره درياي خزر در سال 1667 واقعه شوم و وحشتناكي روي نمود. توضيح اين كه دسته‌اي از قزاقان كه عده‌شان كمتر از هزار و دويست تن بود وارد ايران شدند، و چون سپاهيان مستقر در آن جا آمادگي رزمي نداشتند در مدّت دو سه روز متجاوزان چند شهر بزرگ را غارت كردند.
همان كلانتر كه سابقا به مناسبتي از او ياد كردم به من گفت: يكي از علل مهم خرابي و تباهي اساس سازمان سپاهيان ايران اعتقاد عميق و ريشه‌دار درباريان به خرافات و اوهام ستاره‌شناسي است. او گفت: اخترشناسان بر اطلاق مردماني سست و كم جرأت و ترسنده‌اند. آنان نمي‌دانند كه در جنگ طرح نقشه‌هاي درست و دقيق و تجهيزات لازم به كار است، و ساعت سعد يا نحس هيچ كدام در پيروزي يا شكست اثر ندارد، و اگر ابزار جنگ و تجهيزات لازم وجود نداشته باشد ساعت سعد هرگز كارساز نخواهد بود. افزون بر اين اخترگران تنها در بند آسايش خويش و اندوختن دارايي بسيار مي‌باشند، از اين رو چندان كه بتوانند دولت و مردم را از جنگاوري در برابر تعرض دشمنان باز مي‌دارند. پيش‌بيني‌هاي ستاره‌شناسان همواره حكايت از آن مي‌كند كه نبرد و دست بردن به تيغ فرجامي بس زيانبار و غم انگيز دارد. خواجه‌سرايان و اهل حرم نيز اين فكر مصيبت بار را به جمله درباريان تلقين و تبليغ مي‌كنند زيرا بيم آن دارند كه در جريان جنگ پيشامد ناگواري به شاه روي آورد، و آنان تا پايان عمر از لذت و كامراني و دولتمندي محروم بمانند.
در سال 1677 مقارن با زماني كه من قصد عزيمت از ايران را داشتم وضع ارتش ايران چنين شوريده و نابسامان بود، و اين همه آشفتگي و پريشاني از آن بر
ص: 1204
سپاهيان روي نموده بود كه فرماندهان به تجمل پرستي گراييده بودند. از يك سو حقوق هر نفر سپاهي پياده كه دويست و پنجاه فرانك، و حقوق هر فرد سوارنظام چهارصد فرانك است بر اثر فريبكاريها و نادرستيهاي مأموران امور مالي ارتش به يك چهارم تنزّل يافته، و از سوي ديگر هزينه زندگي در افزايش است، از اين رو آن دسته از افسران و درجه‌داران و سربازاني كه همّت بلند و عزم راسخ داشته‌اند طيّ سالهاي اخير، خدمات سپاهيگري را رها كرده، و دست به كارهاي ديگر زده‌اند.
چنان كه پيش از اين نيز اشاره كرده‌ام افراد قشون به صورت گروهان در يك محل، و با هم به سر نمي‌برند، و ساليان چندي است به جاي اين كه نام كودكان خود را در دفتر ارتش ثبت كنند، آنان را به فرا گرفتن حرفتي مي‌گمارند. دربار و درباريان كه لزوم تربيت و آماده كردن سپاهيان را براي مقابله با دشمن از ياد برده و همه دل به تجمل پرستي و عشرت جويي و خوشگذراني سپرده‌اند از بي‌ميلي و روي برتافتن عامه مردم از ارتش، شادمانند، و بر اين باورند هزينه‌اي كه در راه تربيت و نگهداري ارتش صرف شود همه زيان و بيهوده كاري است، و اين انديشه در دلشان نمي‌گذرد كه كشوري كه سپاه ندارد، يا سپاهيانش اندك، و تعليم نيافته‌اند چه دشواريها و مصيبتها در پيش دارند، و با نگرش به درباري كه كاملا مستغرق ميخوارگي، لذت جويي و شهوتراني است، و زيان خيزتر اين كه سرداران و ديگر بزرگاني را كه با زشتگاريها و خيره‌سريهايش موافق و دمساز نيستند، تملق نمي‌گويند، و سر تعظيم و تكريم فرود نمي‌آورند تحقير و توهين مي‌كند. از اين رو اين افراد مستعد و سزاوار و نيك انديش از درباري چنين فاسد و نابكار دوري جسته‌اند، و هرگز چنان هوشمندان و انديشمندان و پاك سيرتاني جاي آنان نمي‌نشينند.
با اين كه ايران از دو طرف به دريا راه دارد، و طول ساحل خليج فارس كه يكي از درياهاي معتبر و غني و پر بركت سراسر جهان مي‌باشد افزون به سيصد فرسنگ است، تا آن جا كه من آگاه شده‌ام نه يك كشتي و نه يك ناخدا و ناوي دارد. من يكي دو بار از تمام طول راههاي دريايي اين دو دريا گذشته‌ام، و نزديك به پانزده بيست سال است كه شاه براي مبارزه با قزاقان شروع به ساختن و مجهز كردن كشتي كرده، اما آنچه ساخته و آماده شده نه تنها شايستگي و لياقت آن ندارد كه نام نيروي دريايي بر آن نهند، بل كه آن قدر ارزش و كارآيي ندارد كه جزيي از آن در شمار آيد؛ زيرا همين كه خطر هجوم دشمن از ميان رفت آن كشتيهاي كوچك و
ص: 1205
فاقد ارزش را كنار مي‌گذارند، و ناويان آنها را كه همه ماهيگيران مي‌باشند، مرخّص مي‌كنند.
ايرانيان بر اطلاق استعداد و قابليّت كشتيراني ندارند. سفرهاي دريايي آنان فقط در درياي خزر انجام مي‌گيرد، زيرا در اين دريا بلا منازع و بي‌رقيب مي‌باشند، و هيچ ملت ديگر در اين دريا نفوذ ندارد. اما در خليج فارس نه كشتي دارد، نه كشتيبان، و نه در انديشه ايجاد نيروي دريايي است. كشتيهايي كه در اين دريا رفت و آمد و تجارت مي‌كنند، يا از آن ملل اروپايي يا اعراب است، و يا متعلق به هنديها. كشتيهايي كه در راه دريايي ميان ايران و عربستان مي‌گذرند نيز غالبا از آن عربها مي‌باشد، و ايران جز چند قايق كه كارشان تخليه كشتيها يا بار كردن آنهاست، هيچ كشتي بزرگ ندارد. به همين علت فقدان نيروي دريايي بود كه پرتغاليها با نيروي دريايي اندك راههاي دريايي خليج فارس را كاملا زير فرمان خود گرفتند، و سالها بر آن تسلط داشتند. سپس انگليسيها و هلنديان براي اين كه جانشين پرتغاليها شوند و مشتركا از راههاي دريايي استفاده كنند به اتفاق پرتغاليها را از خليج فارس بيرون راندند.
و من دو علت مهم را انگيزه محروميت ايران از داشتن قواي مهمّ دريايي مي‌دانم.
نخست اين كه تمام طول سواحل خليج، هوايش گرم و ناسالم مي‌باشد و دست كم در مدت تابستان زندگي كردن در آن نقاط به راستي توان فرسا و سخت دشوار است. در اين فصل هوا چنان گرم مي‌شود كه حتي ساكنان بومي از نقاط ساحلي به جاهاي ديگر مي‌روند، و بنابراين امكان ايجاد بندر مهم در ساحل ميسر نيست، حتي در بعضي نقاط كه بندرهاي نسبتا بزرگي احداث شده هوا بغايت گرم و ناسالم مي‌باشد.
دليل ديگر اين كه بندرهاي ايران بندرگاه ندارد، و نمي‌توان با اطمينان خاطر كشتيها را به سوي آنها هدايت كرد، و پرتغاليها نيز به اطمينان لنگرگاههايي كه در عربستان سعيد به دست آوردند در ساحل خليج فارس مستقر شدند.
اين نكته نيز گفتني است كه ايرانيان بر اطلاق به بازرگاني از راه دريا علاقه زياد ندارند، و چون راه خشكي از راه دريايي به هند نزديك‌تر است از اين راه رفت و آمد و تجارت مي‌كنند، امّا هزينه راه خشكي بسي بيشتر است، و اگر به سود سرشاري كه از بازرگاني با هند از راه دريا نصيبشان مي‌شده بتحقيق بنگرند نمايان مي‌گردد كه تنبلي و سستي و راحت طلبي و غرور اين خيال نادرست را در ذهنشان انگيخته است.
ص: 1206
كشتيهاي ايران كه در درياي خزر مستقرند همه محكم و از چوب و آهن ساخته شده‌اند، زيرا اين دريا موج خيز و توفان زاست، و اگر كشتيها سخت و محكم نباشند به يك نهيب امواج خطرمند درهم شكسته مي‌شوند. به علاوه چوب و آهن در سواحل اين دريا زياد است، اما سازندگان كشتيها درودگران قابل و ماهري نمي‌باشند. مصنوع آنها هم سنگين و بد شكل است، و هم دكلشان بد و نامناسب كار گذاشته مي‌شود. برعكس قايقها و كشتيهاي مستقر در خليج فارس چون حتي يك ميخ در ساختمان آنها به كار نرفته بسيار سبك است، و شايد به علّت كمي آهن و عدم مصرف آن در كشتي سازي باشد كه در سراسر خليج فارس يك آهنگر قابل وجود ندارد. همچنين كشتي سازان براي ساختن كشتيهاي بزرگ چوب در دسترس ندارند، و براي محكم كردن قطعات مختلف كشتي به هم به جاي به كار بردن ميخ آنها را با رشته‌هاي كنف به هم مي‌بندند. اين رشته‌ها را از الياف درخت نارگيل كه ما اروپاييان كوكو (Co -Co(- جوز هندي- مي‌ناميم درست مي‌كنند. بديهي است كشتيها و قايقهايي كه با اين مواد و بدين گونه ساخته مي‌شوند استحكام زياد ندارند، و در سفرهاي دور و درازي كه از يك سو تا دگر سوي خليج فارس ادامه دارد يا از ايران تا عربستان يا رود سند ممتد است مقاومت كامل ندارند. درزهاي تخته‌هاي كشتيها را چنان به هم مي‌فشرند كه آب در آنها نفوذ نمي‌كند، و به كار بردن قير لازم نمي‌آيد.
نخستين بار كه من سوار يكي از اين قايقها شدم، روزي صبحگاهان قايقران از سر خوشي و طيبت به من گفت: عالي جناب، تخته‌هاي بدنه قايق از هم باز شده و آب در آن نفوذ مي‌كند، و براي ترميم آن بايد به ساحل برويم. شنيده‌ام كه هنديها از ساقه يك درخت نارگيل قايق درست، و از آن در دريانوردي استفاده مي‌كنند، اما چنين چيزي در هيچ جا نديده‌ام، و مي‌دانم تنه درخت نارگيل بسيار متخلخل و سبك، و قطرش آن قدر باريك است كه نمي‌توان پس از خالي كردن آن تخته‌هاي لازم را در ميانش جاي داد. اما بعيد نيست كه بتوان از تنه درختان تنومند ديگر قايق درست كرد، زيرا همه اجزاي قايقهاي ايراني چنان كه پيش از اين نيز گفته‌ام از چوب است، و از همين ماده چوب قايقهاي بادي بسيار ظريف و تندروي درست مي‌كنند.
پاروهاي قايقهاي ايراني مثل پاروهاي ما يك پارچه نيست، بل كه دسته و چيزي شبيه بال ماهي به طول دو پا دارد كه كاملا مانند قلب است و اين دو قسمت به وسيله يك رشته ساخته شده از الياف نارگيل كاملا به هم متصل و محكم شده
ص: 1207
است.
نكته جالبي كه در مجموع امور مربوط به دريانوردي ايرانيان در هر دو دريا به نظر من بسيار جالب جلوه‌گر شد، اين بود كه نه تنها كليه دريانوردان ايراني از نظر نجابت و شرافت انساني به راستي در نهايت آراستگي و امتيازند بلكه از جهت اعتقادات ديني و صدق ايمان مؤمناني كم همالند. آنان پيوسته نام پروردگار و پيغمبر را بر زبان دارند، و خدا و رسولش را هرگز فراموش نمي‌كنند، همچنين با يكديگر در نهايت حسن سلوك و نرمخويي و مهرباني رفتار مي‌كنند.
صاحب قايق را رئيس مي‌نامند «1». اين كلمه عربي و به معني مافوق، مهتر، و بزرگ‌تر است، و در زمان قديم عنوان اعاظمي بوده كه در معابد، مراسم قرباني به جا مي‌آوردند. اين عنوان هنوز در كشور عثماني بسيار فخيم و معتبر است، چنان كه صدراعظم را رئيس الكتاب يعني امير كتابها مي‌نامند. اما در ايران اين لقب عنوان دهبانان، نايب الحكومه‌ها و صاحبان قايق و امثال اينان مي‌باشد.
______________________________
(1)-

رئيس دهي با پسر در رهي‌گذشتند بر قلب شاهنشهي

(سعدي)
ص: 1208